گرفتن

معنی کلمه گرفتن در لغت نامه دهخدا

گرفتن. [ گ ِ رِ ت َ ]( مص ) از ریشه پارسی باستان گرب اگاربایام ( اتخاذکردن ، گرفتن )، ریشه اوستایی گراب ژریونایتی ، پهلوی گرفتن ، هندی باستان گرابه ، کردی گرتن ، بلوچی ژیرگ و ژیرغ ، سریکلی وغرئیغ - ام و رک هوبشمان ایضاً و نیز پهلوی گریفتن . «تاواریا 261:2». بدست آوردن. دریافت کردن. قبض کردن.اخذ کردن. ستاندن. حبس کردن. تسخیر کردن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || اتخاذ کردن. قبول کردن. پذیرفتن. اختیار کردن. بدست آوردن :
رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه
ای درخت ملک بارت عز و بیداری تنه.منوچهری.گرفت از ماه فروردین جهان فر
چو فردوس برین شد هفت کشور.عنصری.مبادا زن که بیند روی ایشان
که گیرد ناستوده خوی ایشان.( ویس و رامین ).تا توانستی ربودی چون عقاب
چون شدی عاجز گرفتی کرکسی.ناصرخسرو.عزیز گفت نگاه دارید او را و بچشم بندگی ننگرید و ما را فرزند نیست می باید که او را بفرزندی گیری. ( قصص الانبیاء ص 69 ).
بخطا خاطرت کژی نگرفت
از جفا طبع توغبار نداشت.مسعودسعد.و پادشاهان از ملک خویش تاریخ گرفتندی. ( مجمل التواریخ والقصص ).
تنم گونه لاجوردی گرفت
گلم سرخی انداخت زردی گرفت.نظامی.خود کجا کو آسمان کو ریسمان
می نگیرد مغز ما این داستان.مولوی.در شرف نفس انسان چه خلل دیدی که خوی بهائم گرفتی. ( گلستان ). که اگر در صحبت بدان تربیت یافتی طبیعت ایشان گرفتی.( گلستان ).
|| اتخاذ لغت. اقتباس اسم : و نهایت او [ جسم ] سطح است و این نام از بام خانه گرفتند. ( التفهیم ابوریحان بیرونی ). || پیش گرفتن. بسوی... رفتن :
گرفتند بیره گروها گروه
پراکنده در دشت و در غار کوه.فردوسی. || انتخاب کردن. برگزیدن : نقل است که جعفر صادق ( ع ) مدتی خلوت گرفت و بیرون نیامد. ( تذکرة الاولیاء عطار ). هر شب جایی خسبد و هر روز جایی گیرد. ( گلستان ). || پذیرفتن کیش. اتخاذ کردن مذهبی. پیروی کردن از کیشی :
بت پرستی گرفته ایم همه
این جهان چون بت است و ما شمنیم.رودکی.گرفتند از او سربسر دین اوی
جهان پر شد از دین و آئین اوی.دقیقی.همه نامه کردند زی شهریار

معنی کلمه گرفتن در فرهنگ معین

(گِ رِ تَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - دریافت کردن ، به دست آوردن . ۲ - شروع کردن . ۳ - اثر کردن . ۴ - مؤاخذه کردن ، مورد عتاب قرار دادن . ۵ - انتخاب کردن . ۶ - فرض کردن . ۷ - پوشانیدن . ۸ - به تصرف درآوردن ، تسخیر کردن . ۹ - پر کردن ، فراگرفتن . ۱٠ - کرایه کر

معنی کلمه گرفتن در فرهنگ عمید

۱. ستاندن.
۲. به چنگ آوردن.
۳. دریافت کردن.
۴. (مصدر لازم ) [مجاز] درهم شدن.
۵. [مجاز] بازخواست، مؤاخذه: حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او / ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم (حافظ: ۷۵۸ ).
۶. فرض کردن، پنداشتن: گرفتم سرو آزادی، نه از ماء معین زادی؟ / مکن بیگانگی با ما، چو دانستی که از مایی (سعدی۲: ۶۰۷ ).
۷. مبتلا شدن.
۸. انجام تکلیف کردن: روزه گرفت.

معنی کلمه گرفتن در فرهنگ فارسی

( گرفت گیرد خواهد گرفت بگیر گیرنده گیرا گرفته ) . ۱ - ( مصدر ) بدست آوردن قبض کردن ستاندن اخذ کردن . ۲ - برداشتن . ۳ - ( مصدر ) سد شدن . ۴ - ( مصدر ) سد کردن بسته کردن . ۵ - قبول کردن پذیرفتن . یا گرفتن دینی ( مذهبی ) . پذیرفتن آنرا بدان دین در آمدن : باید که دین نصرانی گیری چه ایشان خلقی بسیاراند . ۶ - انتخاب کردن برگزیدن : تو مومنی گرفته محمد را او کافر و گرفته مسیحا را . ( ناصر خسرو ) ۷ - اسمی را اتخاذ کردن : و نهایت او ( جسم ) سطح است و این نام از بام خانه گرفتند . ۸ - مواخذه کردن اعتراض کردن : گفت : رب لاتواخذهم فانهم لا یعلمون . یارب . مگیر ایشان را که ایشان نمیدانند که من پیغمبرم . ۹ - اثر کردن تاثیر کردن : سلطان محمود مردی متعصب بود در اواین تخلیط بگرفت و مسموع افتاد . این اول دفعه بود که ابهت یک زن مرا گرفته بود . ۱٠ - ازدواج کردن عقد کردن : دختر باین زشتی را که میگیرد ۱۱ ? - فرض کردن محسوب داشتن گرفتم که بر خون این مرد تشنه یی . ۱۲ - تسخیر کردن مسخر ساختن : و همت وی ( شاپور ) همه ساله مصروف بودی بگشایش جهان تا هم. جهان را بگرفت . ۱۳ - ربودن ( مالی یا وجهی را ) . ۱۴ - صید کردن شکار کردن : صیاد بی روزی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل در خشک نمیرد ۱۵ - بلند کردن : بگیریدش از پشت آن پیل مست به پیش من آرید بسته دو دست . ۱۶ - منجمد شدن یخ پستن : گرفت آب کاسه زسرمای سخت چو زرین ورق گشت برگ درخت . ( عمعق ) ۱۷ - ( مصدر ) بهم بسته شدن جوش خوردن : همچون صبر که به شکستگیها بمالند و ببندند بگیرد و درست شود . ۱۸ - ( مصدر ) اسیر کردن : پس عیاران را بگرفتن گرفت و بند همی کرد و بکرمان فرستاد . ۱۹ - خوردن تناول کردن : نه گیرد طعام و نه گیرد شراب نه گوید سخن با سخن گستری . ( منوچهری ) ۲٠ - فرو بردن . ۲۱ - عارض شدن روی دادن . ۲۲ - نقش بستن . ۲٠ - شغلی را بعهده گرفتن . ۲۴ - کسوف و خسوف شدن : ز آفتاب رخت ماه تاب میگیرد زماه طلعت تو آفتاب میگیرد . ( سلمان ساوجی ) ۲۵ - در بسیاری از ترکیبات فعلی بمعنی کردن آید : آماس گرفتن ستایش گرفتن نیایش گرفتن سجده گرفتن حذر گرفتن . ۲۶ - پس از مصدر ( بسیط یا مرکب ) بمعنی شروع کردن و آغاز کردن آید : ستودن گرفت آنگهی زال را خداوند شمشیر و کوپال را . حاجیان ... میرفتند و اعیان بر اثر ایشان آمدن گرفتند . این شب گفتند : ما را فلان زن باید و افسون خواندن گرفتند . ۲۷ - ( رانندگان ) رسیدن به ماشینی که از جلو میرود و گذشتن از آن : این شورلت را بگیر . ۲۸ - تماس یافتن : سید میران سر شان. پالتو خود را که بدیوار گرفته و گچی شده بود تکاند ... . ۲۹ - گیر کردن : نوک کفشش دمبدم بسنگها میگرفت و اهمیت نمیداد ۳٠ ? - شعله ور شدن آتش مشتعل شدن . یا ترکیبات : خود را گرفتن . افاده کردن تکبر فروختن : سابقا مهربانتر بود و کمتر خودش را میگرفت . یا خدا فلان را از بهمان نگیرد . آن شخص یا شئ برای وی پایدار بماند . یا گرفتن ارتفاع . بدست آوردن ارتفاع سیارات توسط اسطرلاب و غیره . یا گرفتن چراغ . خاموش کردن آن . یا گرفتن خاطر . رنجیده خاطر شدن دلتنگ شدن . یا گرفتن دل . دلتنگ شدن . یا گرفتن دندان کندن دندان . یا گرفتن رقم . نقش بستن نوشته شدن . یا گرفتن صدا ( آواز ) . خفه و ناهنجار بودن صدا . یا گرفتن نمک کسی را . بجزای نمک حرامی گرفتار آمدن .

معنی کلمه گرفتن در ویکی واژه

با دست یا با وسیله‌ای چیزی یا کسی را نگهداشتن، دست یا وسیله‌ای را به چیزی یا کسی گیر دادن و آن را نگهداشتن. ستاندن به چنگ آوردن، دریافت کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه گرفتن

همه مرد و زن در زمین‌بوس شاه به حاجت نمودن گرفتند راه
به زاهد هر دو بگرفتند الفت که بردی از دل شان رنج و کلفت
به حکم نظر در به‌افتاد خویش گرفتند هر یک، یکی راه پیش
فَأَخَذَهُمْ أَخْذَةً رابِیَةً (۱۰) فرا گرفت خداوند ایشان را فراگرفتنی بیش از آنکه میترسیدند و افزون از آن کرد که میکردند.
طلب کردن از صوف و ارمک خراج گرفتن بضرب از سقرلاط باج
پس گرفتن عقاید خود در مورد چرخش زمین به دور خورشید شده بود بیان شد.
دو خنجر گرفتند هر دو به کف بگشتند چندان میان دو صف