معنی کلمه گردی در لغت نامه دهخدا
گردی. [ گ َ ] ( اِ ) بدبختی و زوال جاه ، همچون : پادشاه گردی و اشراف گردی. ( آنندراج ). || ( ص نسبی ) سخت باریک و نازک. سخت لطیف و نازک ( جامه ).
گردی. [ گ ُ ] ( حامص ) پهلوانی. دلاوری. رشادت. شجاعت :
چنین گفت کز عهد شاهان داد
به گردی نخوانمت خسرونژاد.فردوسی.ندیدم سواران گردنکشان
به گردی و مردانگی زین نشان.فردوسی.ز مردی و گردی به ما ننگرد
از این مرز کس را به کس نشمرد.فردوسی.از خاندان خویش بزرگ آمد و شریف
آموخته ز اصل و گهر گردی و گوی.فرخی.به شبرنگ شولک درآورد پای
گرایید با گرز گردی زجای.اسدی.مران اژدها را به گردی و برز
شنیدی که چون کوفت گردن به گرز.اسدی.
گردی. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری هرسم و جنوب خاوری شاه آباد. در دامنه قرار گرفته و دارای 180 تن سکنه است. آب آنجا از زه آب رودخانه باقرآباد تأمین میشود. محصول آن غلات ، دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. تابستان را از طریق هرسم اتومبیل میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).