معنی کلمه چوبک در لغت نامه دهخدا
- چوبک در میانه شکستن ؛ شاید چوبک شکستن بعلامت قهر و پنداشتی چون خط و نشان کشیدن امروز، رسمی بوده است :
من بصد تیغ از او می نبرم او داند
در میان من و خود چوبک اگر میشکند.ابن یمین ( امثال و حکم ج 2 ص 634 ).|| نام تخته و چوبی است که مهتر پاسبانان شبها بدست گیرد و آن چوب را بر تخته زند تا پاسبانان از صدای آن بیدار و هشیار باشند. ( از جهانگیری ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). چوبی که شبها بزرگ پاسبانان بکوس زند که پاسبانان از آواز آن بیدار باشند. ( یادداشت بخط مؤلف ). چوب خرد که پاسبان بر طبل زند تا مردم خبردار شوند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). چوبی که مغنیان بر دهل زنند تا شاگردان بگشت افتند. ( لغت محلی شوشتری نسخه خطی ). چوب کوچکی که بر طبل یا تخته میزدند. ( فرهنگ نظام ). چوب کوتاه و باریک که بدان طبل نوازند. ( فرهنگ فارسی معین ). چوبی که بدان نقاره و دهل و مانند آن نوازند. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چوبک زند مسیح مگر زآن نگاشتند
با صورت صلیب بر ایوان قیصرش.خاقانی.فتاده پاسبان را چوبک از دست
جرس جنبان خراب و پاسبان مست.نظامی.مزن چوبک دگر چون پاسبانان.مولوی.ای دل بیخواب ما زآن ایمنیم
چون خروس بام چوبک میزنیم.مولوی.یک چوبکی بام تو بهرام چوبه شد.امیرخسرو.|| نام آهنگی از آهنگهای موسیقی. ( یادداشت مؤلف ). || چوب نان پز، و معرب آن شوبق است.نَفروج. مِطلَمه. وَرْدَنه. ( یادداشت بخط مؤلف ). تیرک. || چوبی که نداف بدان پنبه میزند. ( یادداشت مؤلف ): معدکة؛ چوبک ندافی. مطرقة؛ چوبک ندافی. ( منتهی الارب ). || چوبک اشنان. ( یادداشت مؤلف ). یک نوع ریشه ای که مانند اشنان در گازری بکار برند. ( از ناظم الاطباء ). چُقان ( در تداول مردم قزوین ). در تداول تهران ، خرده های چوب کز را که در جامه شستن بکار رود گویند. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ). گیاهیست از تیره قرنفلیان که دارای گلهای مجتمع به آرایش مرکب میباشد و برگهایش دارای خارست. ریشه آن ضخیم و لعابدار است و کوبیده آن نیز بنام «چوبک » بمصرف لباس شویی میرسد؛ چوبه.بیخ. ( فرهنگ فارسی معین ).