چوبکاری

معنی کلمه چوبکاری در لغت نامه دهخدا

چوبکاری. ( حامص مرکب ) کسی را با چوب زدن. ( فرهنگ نظام ). سیاست و تنبیه بواسطه چوب زدن. ( ناظم الاطباء ). زدن با چوب. ( یادداشت مؤلف ). عمل چوبکاری کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از سخت گفتن و نکوهیدن :
کی ز صندل به شود درد سرم
ناصحا این چوبکاری واگذار.صائب ( از آنندراج ).بچوب رمزی از صنعت نگاری
زبان صنعتش در چوبکاری.محسن تأثیر ( از آنندراج ).|| بمجاز،کسی را شرمنده کردن. فلان تعریف احسان مرا کرد گفتم مرا چوبکاری میکنی. ( فرهنگ نظام ). شرمسار کردن با انعام و اکرام. ( یادداشت مؤلف ).

معنی کلمه چوبکاری در فرهنگ عمید

۱. کسی را با چوب زدن، کتک زدن کسی با چوب.
۲. [عامیانه، مجاز] شرمسار ساختن با محبت بیش از حد.
۳. شغل چوب کار، نجاری.

معنی کلمه چوبکاری در فرهنگ فارسی

کسی راباچوب کتک دن، کنایه ازسرزنش وشرمساری
عمل چوبکاری کردن
کسی را با چوب زدن . سیاست و تنبیه بواسطه چرب زدن . زدن با چوب . یا کنایه از سخت گفتن و نکوهیدن .

جملاتی از کاربرد کلمه چوبکاری

چرب نرمی را نباشد چوبکاری در قفا از خلال آسوده است آن کس که بی دندان شده
به اندک رتبه ته چوبکاری فخر می سازی بود معراج واعظ هر کجا منبر شود پیدا
به من کی آشنا از روی یاریست دلش در عاشقی ته چوبکاریست
چوبکاری آتش سوزنده را بال و پرست چوب گل سازد دو بالا شورش دیوانه را
در مقام خویش باشد چوبکاری را ثمر چوب گل سوداییان را چوب چینی می شود
شعلهٔ بی‌باک را از چوبکاری باک نیست چوبِ گل از بوی گل دیوانه‌تر سازد مرا
چون خورد نان خلق، دندان را می کنم چوبکاری از مسواک