معنی کلمه پشت دست در لغت نامه دهخدا
نسوزد کسی را تب دیگران
مگر پشت دستی که ساید بر آن.امیرخسرو.- پشت دست بر زمین نهادن یا پشت دست بر زمین گذاشتن ؛ کنایه از کمال فروتنی نمودن و زاری و فروتنی کردن. ( غیاث اللغات ).
- پشت دست برکندن ؛ پشت دست به دندان گزیدن. پشیمانی نمودن :
بلب از غصه پشت دست برکند
گریبان چاک زد از سر بیفکند.نزاری.- پشت دست خائیدن ؛ افسوس خوردن. پشیمان شدن. ندامت. تحسر. تأسف :
هر که او پای بست روی تو شد
پشت دست از نهیب سر خاید.خاقانی.- پشت دست داغ کردن ؛ خود را ملزم به عدم تکرار کاری و گفتاری کردن.
- پشت دست زدن ؛ ضرب با پشت دست :
بیک پشت دست آن گو [ رستم ] بافرین
بزد پیش او [ کیکاوس ] طوس رابر زمین.فردوسی.چو بندوی دید آن بزد پشت دست
به خوان بر، بر وی چلیپاپرست.فردوسی.که بندوی ناکس چرا پشت دست
زند بر رخ مرد یزدان پرست.فردوسی.- پشت دست کندن یا پشت دست به دندان کندن ؛ پشیمان شدن. ندامت. ( برهان قاطع ).