معنی کلمه وریب در لغت نامه دهخدا
توانی بر او کار بستن فریب
که نادان همه راست بیند وریب.ابوشکور.یکی را همه رفتن اندر وریب
گهی بر فراز و گهی در نشیب.فردوسی.یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب
یک قدم چون پیل رفته در وریب.( انجمن آرای ناصری ).کی دل بجای داری پیش دو چشم او
گر چشم را به غمزه بگرداند از وریب.میرشهید.
وریب. [ وَ ] ( اِ ) هرچیز سنگین تری مانند باری که بر گرده اسب باشد. ( ناظم الاطباء ). || هرچیز برآمده از چیزی. ( ناظم الاطباء ).