نکوهیده

معنی کلمه نکوهیده در لغت نامه دهخدا

نکوهیده. [ ن ِ دَ / دِ ] ( ن مف ) ملامت کرده شده. بد. زشت. ( غیاث اللغات ). عیب کرده شده. ( برهان قاطع ) ( از اوبهی ) ( از فرهنگ اسدی ) ( ناظم الاطباء ). ناپسند. ناپسندیده. ( صحاح الفرس )( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ). مذموم. ( اوبهی ) ( منتهی الارب ) ( دهار ). مذؤم. ( ترجمان القرآن ). قابل سرزنش وملامت را نیز گویند. ( برهان قاطع ). ملوم. ملیم. ذمیم. ( منتهی الارب ). تحقیرشده. اهانت شده. سرزنش شده. سخن بدشنیده. ( از ناظم الاطباء ). ذم. ذمیمة. مذمومة. معیب.معیوبة. لئیم. منکر. منکرة. قبیح. ( یادداشت مؤلف ).افعال نکوهیده ؛ کارهای نالایق و ناسزاوار. ( ناظم الاطباء ). مقابل ستوده. ( فرهنگ فارسی معین ) :
نکوهیده باشد دروغ آزمای.بوشکور.نکوهیده باشد جفاپیشه مرد
به گرد در آزجویان مگرد.فردوسی.نباشم نکوهیده از کار اوی
چو با اژدها گردداو جنگجوی.فردوسی.نکوهیده تر شاه ضحاک بود
که بیدادگر بود و ناپاک بود.فردوسی.اگرچه نکوهیده باشد حسد
وز او بر دل وجان بود رنج و بار.فرخی.هرکه فرهنگ از او فروهیده است
تیزمغزی از او نکوهیده است.عنصری ( از یادداشت مؤلف ).تا هرچه ستوده تر سوی آن گراید و از هرچه نکوهیده تر از آن دور شود. ( تاریخ بیهقی ص 96 ).
نکوهیده زندان بی رنگ وبوی
بیفروخت از نور رخسار اوی.شمسی ( یوسف و زلیخا ).پیشه ای سخت نکوهیده گزیدی چه بود
کز فلان زر بستانی و به بهمان بدهی.ناصرخسرو.زین گونه نکوهیده باد از ایزد
آنکس که مرا بر هنر ستاید.مسعودسعد.و نهی بر مجانبت از سه فعل نکوهیده پوشیده نماند. ( کلیله و دمنه ). و او مذموم و نکوهیده بودی. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 382 ).
با اینهمه که کبر نکوهیده عادتی است
آزاده را همی ز تواضع رسد بلا.عبدالواسع جبلی.دلقت به چه کار آید و مسحی و مرقع
خود را ز عمل های نکوهیده بری دار.سعدی.

معنی کلمه نکوهیده در فرهنگ عمید

۱. سرزنش شده.
۲. زشت شمرده شده، ناپسندیده.

معنی کلمه نکوهیده در فرهنگ فارسی

(اسم ) سرزنش شدهعیب گفتهمقابل ستوده .

جملاتی از کاربرد کلمه نکوهیده

نکوهیده دارند مردان شتاب شتاب اندر آرد خرد را به خواب
«ذلِکَ مِمَّا أَوْحی‌ إِلَیْکَ رَبُّکَ» آن همه از آن پیغام است که اللَّه تعالی داد بتو، «مِنَ الْحِکْمَةِ» از علم، «وَ لا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ» و با اللَّه تعالی خدایی دیگر مخوان، «فَتُلْقی‌ فِی جَهَنَّمَ» که در او کنند ترا در دوزخ، «مَلُوماً مَدْحُوراً (۳۹)» نکوهیده و رانده.
سزای ستایش دگر گفت کیست اگر برنکوهیده باید گریست
روزی ز تو زائیم و سوی باب گرائیم ای مام نکوهیده که آبستن مائی
البته به خاطر روابط تیره‌ای که میان امین و مأمون استوار بوده، نمی‌توان به تاریخ‌نویسان پس از امین اعتماد کرد، چه بسا که این تواریخ در دوران مأمون نوشته شده، و او هم به خاطر توجیه قتل برادرش، چهرهٔ امین را زشت و نکوهیده جلوه داده باشد.
تو نشنیدی که شد کردار مردم نکوهیده پی گفتار مردم
نکوهیده باشد گل آن درخت که نپراگند بار بر تاج وتخت
اما در کارها افراط مکن و افراط را شوم دان و اندر همه شغل میانه باش که صاحب شریعت ما گفت: خیر الامور اوسطها و بر سخن و شغل گزاردن آهستگی عادت کن و اگر از گران‌سنگی و آهستگی نکوهیده گردی دوستر دارم که از سبکساری و شتاب‌زدگی ستوده گردی و بدانستن رازی که تعلق به نیک و بد تو دارد رغبت منمای و جز با خود با کس راز مگوی، اگر چه درون سخن نیک بود، از برون سون گمان بزشتی برند، که آدمیان بیشتر بر یک‌دیگر بد گمانند و در هر کاری سخن و همت و حال به‌اندازهٔ مال دار و هر چه بگویی آن گوی که بر راستی سخن تو گواهی دهند، اگر چه به نزدیک مردمان سخن‌گوی صادق باشی، اگر خواهی که خود را معیوب گردانی بر هیچ چیز گواه مشو، پس اگر شوی به وقت گواهی دادن احتزاز مکن و چون گواهی دهی به میل مده، هر سخن که بگویند بشنو، لیکن بکار بستن مشتاب و هرچه گویی به اندیشه گوی و اندیشه را مقدم گفتار خویش دار، تا از گفته پشیمان نگردی، که بیش‌اندیشی دوام کفایت است و از شنودن هیچ سخن ملول {مباش}، اگر به کارت آید یا نه بشنو، تا در سخن بر تو بسته نشود و فایدهٔ سخن غایب نگردد و سرد سخن مباش که سخن سرد چون تخمی است که از وی دشمنی روید و اگر چه دانا باشی خود را نادان شمر، تا در آموختن بر تو گشاده {گردد} و هیچ سخن را مشکن و مستای تا نخست عیب و هنر آن را معلوم نگردانی و سخن یک گونه گوی، با خاص خاص و با عام عام، تا از حد حکمت بیرون نباشی و بر مستمع وبال نگردد، مگر در جایی که در سخن گفتن از تو حجت و دلیل جویند و اگر در جایگاهی از تو در سخن گفتن از تو حجت جویند سخن به رضای ایشان گوی، تا بسلامت از میان ایشان بیرون آیی و اگر سخن‌دان باشی کمتر از آن نمای که دانی، تا به وقت گفتار پیاده نمانی و بسیاردان و کم‌گوی باش، نه کم‌دان بسیارگوی، که گفته‌اند: که خاموشی دوم سلامتی است و بسیار گفتن دوم بی‌خردی، از آنک بسیارگوی، اگر چه که خردمند باشد، چون خاموش باشد مردمان خاموشی او را از عقل دانند و هر چند پاک و پارسا باشی خویشتن‌ستای مباش، که گواهی ترا بر تو کس نشنود و بکوش تا ستودهٔ مردمان باشی، نه ستودهٔ خویش و اگر چه بسیار دانی آن گوی که به‌کار آید، تا آن سخن بر تو وبال نگردد، چنانک بر آن علوی زنگانی شد:
قسم اول از احکام نفس آنچ نهی کرده اند ازان، نهی تحریم است یا نهی تنزیه و قسم دیگر خویهاء بدست و حدّش اینست برجمله، و تفضیل آن چون کبر بود و خشم و حسد و کین و خوی بد و احتمال ناکردن و آنچه بدین ماند از اخلاق نکوهیده و از احکام نفس صعبترین آنست کی پندارد که چیزی ازین یا آنچه او را هست باستحقاق قدرت است و بدین است که این معنی از شرک خفی شمرده اند و معالجت اخلاق در ترک نفس و کسر آن تمامتر از گرسنگی و تشنگی کشیدنست و سفر و کارهای دیگر از مجاهدتها که قوت را کم کند و اگرچه آن از جملۀ ترک نفس بود.
با نکوهیده شناسش چه فریدون و چه گاو با فرومایه قیاسش چه مسیحا و چه خر
اگر می شد آگه، نکوهیده زاغ نخوردی دل بلبل و گل به باغ
ابدال، جمع بدل (جایگزین‏) و در عرف صوفیه بر جمعی می‌گویند که صفات نکوهیده را به صفات پسندیده تبدیل کرده‌اند.