نجیر
معنی کلمه نجیر در فرهنگ معین
معنی کلمه نجیر در فرهنگ فارسی
معنی کلمه نجیر در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه نجیر
خصم زنجیر به بازو کندم می دانم چرخ آواره بهر سو کندم می دانم
شد زبانِ شُکر از سودای او رگ در تنم نیست از زندانِ یوسف شکوهای زنجیر را
بریزد خاک تا رگهای دستم نگسلد از هم نخواهم داد زنجیر سر زلف نگار از کف
ندانم این همه حرف جنونکه میکوبد کهگوش حلقهٔ زنجیر ما پر آوازست
به غیر از کنج غم جایی ندارم بجز زنجیر همپایی ندارم
بود از دلهای ما آوازه زلفت بلند از نوا افتاد چون زنجیر نی دیوانه شد
باز زنجیر جنون برداشتند بند بر پای خرد بگذاشتند
بند پیش سیل بی زنهار نتواند گرفت بی قرار شوق را زنجیر کردن مشکل است
زنجیر زلف یار بنازم که یک نظر هر عاقلش بدید جنون اختیار کرد
آنرا که سر زلف چو زنجیر بود در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت