نبودن
معنی کلمه نبودن در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه نبودن
بدادند گردنکشان جای خویش نبودند گستاخ با رای خویش
بی تو از خواب عدم دیده گشودن نتوان بی تو بودن نتوان با تو نبودن نتوان
از عالمِ فاش بیپرده گشتیم پنهان نبودن، کردیم پیدا
بطاعت گوی از میدان ربودند خداگشتند چون ایشان نبودند
ز ایوانش بردند و کردند اسیر که دانا نبودند و دانشپذیر
شتربان و فراش با دیگپز نبودند جز پیشکار علی
هیچ وقت ایمن نبودند از زبان ناکسان عاشقان پرنیاز و دلبران نازنین
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً و درین نشانی ست، وَ ما کانَ أَکْثَرُهُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۷۴) و بیشتر ایشان گرویده نبودند.
ز گرما و کویر آنگه نبودند تو گفتی شب در ره نبودند
و گر به ابر رسد مایهای ز رشحهٔ بحر محیط را چه غم از بودن و نبودن آن