نالش

معنی کلمه نالش در لغت نامه دهخدا

نالش. [ ل ِ] ( اِمص ) ناله. آواز بلند که از سوز دل برآید. ( بهار عجم ) ( آنندراج ). زاری. فریاد و گریه با بانگ. نالیدن. ( از ناظم الاطباء ). آه و زاری. ناله :
بدو گفت رستم که نالش چه سود
که از آسمان بودنی کار بود.فردوسی ( شاهنامه ج 3 ص 1495 ).نالشی چند مانده نال شده
خاک در دیده ٔخیال شده.نظامی.چنان نالید کز بس نالش او
پشیمان شد سپهر از مالش او.نظامی.آزاددلان گوش به مالش دادند
وز حرت و غم سینه به نالش دادند.جوینی.بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت. ( گلستان ).
خلق را بر نالش من رحمت آمد چند بار
خود نگوئی چند نالد سعدی غمگین من.سعدی.شب آنجا بیفکند و بالش نهاد
روان دست در بانگ و نالش نهاد.سعدی. || شکْوه. شکایت. گله. ( از ناظم الاطباء ). گلایه. اشتکاء :
چه باید نازش و نالش به اقبالی و ادباری
که تا برهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی.سنائی.داد مرا روزگار مالش دست جفا
با که توانم نمود نالش از این بی وفا.خاقانی.نالش بکر خاطرم ز قضاست
گله شهربانو از عُمَر است.خاقانی.نالش از آسمان کنم نی نی
کآسمان هم به نالش از خوی تست.خاقانی.- نالش زدن ؛ نالش کردن. ناله کردن و فغان و شکایت کردن :
فریاد از آن دلی که به فریاد هر شبی
نالش بدرد از آن سر زلف دوتا زند.امیرخسرو ( از آنندراج ).- نالش گرفتن ؛ نالیدن. شروع به نالش کردن. نالیدن گرفتن. سر به ناله گذاشتن :
به هوش آمد و باز نالش گرفت
بر آن پور کشته سگالش گرفت.فردوسی.

معنی کلمه نالش در فرهنگ معین

(ل ) (اِمص . ) نالیدن ، ناله و زاری .

معنی کلمه نالش در فرهنگ عمید

ناله وزاری.

معنی کلمه نالش در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - عمل نالیدن ناله :[ بلبلان رادیدم که بنالش در آمده بودندازدرخت و کبکان ازکوه وغوکان در آب وبهائم ازبیشه .] ۲ - شکایت گله : چه باید نازش ونالش باقبالی و ادباری که تارهم زنی دیده نه این بینی نه آن بینی . ( سنائی )

جملاتی از کاربرد کلمه نالش

وگرنه خروشیدن مرغ چیست؟ نگویی که این نالش از بهر کیست
دل خلق پاره پاره نگری ز نالش من که به جز جراحت دل ز فغان زار نامد
گر شکایت می‌کند جان من از چشمت، مرنج خسته‌ای نالش ز عین ناتوانی می‌کند
اَیْ خُویِ خمارْ ته سَرْ به بالشْ بویی مه دلْ به ته جا مایلهْ، نالشْ بویی
نالش او را کشید مادر و فرزند شربت او را چشید عمه و خاله
هوای مال و منالش چنان فرو گیرد کزان نه روز قرارش بود نه شب آرام
شب چیست برای ما زمان نالش وان را که نه عاشق است او را مالش
نالش غیر ز جور تو غلط بر زبانش گله‌های تو دروغ
بی ته هر شو سرم بر بالش آیو چو نی از استخوانم نالش آیو
منالش آورند از هند و از چین خراجش دردهند از مصر و از شام