معنی کلمه مهر در لغت نامه دهخدا
مهر. [ م َ ] ( ع اِ ) کابین. ( دهار ). کابین و آن نقد و جنسی باشد که در وقت نکاح بر ذمه مرد مقرر کنند. ( از برهان ) ( از غیاث ) ( از آنندراج ). صداق ، و آن مال یا نفقه ای است که انتفاع از آن شرعاً جایز باشد و آن را برای زن قراردهند معجلاً یا مؤجلاً. ج ، مُهور، مهورة. ( از اقرب الموارد ). مالی که به واسطه وطی غیرزنائی به عقد نکاح بر عهده مرد قرار می گیرد. دست پیمان. بضع صداق. شیربها. روی گشایان ، ج ، مهور. ( از یادداشتهای مؤلف ) : مهر زن چند کرده ای ؟ ( ترجمه بلعمی ). چهارهزار درم او را ده تا به مهر زن دهد. ( ترجمه بلعمی ).
مهره ندیدی که هست مهر عروس ظفر
مهر فلک را مدام نور از او مستعار.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 184 ).یا بسازی به رنج و راحت دهر
یا به زندان شوی به علت مهر.سعدی.پسر را نشاندند پیران ده
که مهرت بر او نیست مهرش بده.سعدی ( بوستان ).- مهرالسنة ؛ مهری که پیغمبر( ص ) برای زوجات خود معین فرموده بود ( 500 درهم ).
- مهرالمثل ؛ مهر زنی است که مانند زنی دیگر از همان طایفه باشد از هر جهت و مخصوصاً از طایفه پدری که در حسن و جمال و مال و عقل و دیانت و صلاح و از حیث شهرت بلدی و عصر و بکارت یا ثیابت با زن دیگر در یک طراز باشد. پس اگر چنین زنی در آن طایفه یافت نشد ممکن است از طایفه دیگر به همان خصوصیات زنی در نظر گیرند و مخصوصاً از طایفه نادری نباید باشد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ).
- مهرالمسمی ؛ مهری که مقدار آن در ضمن عقد نکاح معین شده است.
- مهر دادن ؛ تأدیه و پرداخت مهر. دادن مهریه شوهر زن را.
- امثال :
مهر را که داد که گرفت ؟
مهرش چیست که هشت یکش باشد.( امثال و حکم ).
مهرم حلال جانم آزاد.
مهر. [ م ِ ] ( اِ ) رحم و شفقت و محبت. ( برهان قاطع ). محبت. ( فرهنگ جهانگیری ) ( غیاث اللغات ) ( انجمن آرا ). دوستی و مودت و محبت و رحم و نرم دلی و شفقت و مروت. ( ناظم الاطباء ). عشق. محبت. حب. دوستی. وداد. ود. رأفت. عطوفت. ( از یادداشتهای مؤلف ) :