کابین کردن. [ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) نکاح کردن. به عقد ازدواج درآوردن. به مهر دادن : مهر المراءة مهراً؛ کابین آن کرد و داد کابین آن را. ( منتهی الارب ) : بباید علی الحال کابینش کرد بیرزد به کابین چنین دختری.منوچهری.
معنی کلمه کابین کردن در فرهنگ معین
(کَ دَ ) (مص م . ) عقد کردن ، به نکاح درآوردن .
معنی کلمه کابین کردن در فرهنگ فارسی
( مصدر ) عقد کردن نکاح کردن : [ بباید علی الحال کابینش کرد بیرزد بکابین چنین دختری ] . ( منوچهری ) نکاح کردن
معنی کلمه کابین کردن در ویکی واژه
عقد کردن، به نکاح درآوردن.
جملاتی از کاربرد کلمه کابین کردن
ذره ذره عاشقانه پهلوی معشوق خویش میزند پهلو که وقت عقد و کابین کردنست