معنی کلمه ملک الموت در لغت نامه دهخدا
دارد گذارده ، ملک الموت تیغ مرگ
بر هرکه پیش بخت تو خدمتگزار نیست.امیر معزی ( دیوان چ اقبال ص 92 ).گویی سنان تو ملک الموت دشمن است
کاندر حصاررفته ز سهم سنان تست.امیر معزی ( ایضاً ص 109 ).زآن پیش که جانتان بستاند ملک الموت
از قبضه شیطان بستانید عنان را.سنائی ( دیوان چ مصفا ص 9 ).بر کار ز داروی تو شد شخص معطل
مانده ملک الموت ز داروی تو بیکار.سنائی ( ایضاً ص 115 ).آن وقت که حربه ملک الموت دستبرد خویش نماید چندان قلق و ناشکیبایی پدید آید که ثمره آن جز حسرت نبود. ( تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 288 ).
ملک الموت را ملامت نیست
که به بیمار گل شکر ندهد.انوری ( دیوان چ مدرس رضوی ص 629 ).ملک الموت کوفته دارد
اندرآن دارویی که آمیزد.انوری ( ایضاً ص 604 ).گفت تو کیستی جواب داد من ملک الموتم. ( قصص الانبیاء ص 133 ).
ازپی خون خسان تیغ چه باید کشید
چون ملک الموت هست در کف رایت رهین.خاقانی.وز پی جان ربودن خصمش
ملک الموت را شتاب رسید.خاقانی.ملک الموت دندان بر قلع وی تیز کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 42 ).
جان بیگانه ستاند ملک الموت به زجر
زجر حاجت نبود عاشق جان افشان را.سعدی.گر خود همه خلق زیردستان تواند
دست ملک الموت زبر خواهد بود.سعدی.یارب آن دم که دم فروماند
ملک الموت واقف و شیطان.سعدی.ملک الموتم از لقای تو به
عقربم گو بزن تو دست منه.سعدی ( هزلیات ).رجوع به عزرائیل شود.
|| مجازاً، نیست کننده. نابودکننده. از بین برنده :
ملک الموت مال و عیسی حال