مقنعه

معنی کلمه مقنعه در لغت نامه دهخدا

( مقنعة ) مقنعة. [ م ِ ن َ ع َ ] ( ع اِ ) بر سر افکندنی. مِقنَع. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). آنچه زنان سر خود را بدان پوشانند. ( از اقرب الموارد ). پوشاکی از پارچه اعلا که درازی آن به اندازه دو گز است و از پیش رو گشاده و باز است و زنان تازی آن را در خانه و در بیرون از خانه به روی سر می اندازند و مقنع نیز می گویند. ج ، مقانع. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد و مقنع شود.
مقنعه. [ م ِ ن َ ع َ / ع ِ ] ( از ع ، اِ ) به معنی دامنی است. ( جهانگیری ). || چادر باریک که یک عرض باشد. ( غیاث ). باشامه. واشامه. دامک. ربوسه. ربوشه. سراویزه. گواشمه. ورپوشه. ورپوشنه. چادر باریک یک عرض که زنان بر سر اندازند. ( ناظم الاطباء ). آنچه زن بدان سر و محاسن خود پوشد. رو پاک. چارقد. نصیف. معجر. روسری. دامنک. دامنی. مِقنَع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بادام بنان مقنعه بر سر بدریدند
شاه اسپرمان چینی در زلف کشیدند.منوچهری.هیچکس روی زشت او ندیدی از آنکه مقنعه سبزی بر روی خویش داشتی. ( تاریخ بخارا ص 86 ).
رو به تدبیر نفسانی کرده و بفرمود تا مقنعه از سر وی فرو کشیدند و موی او برهنه کردند. ( چهارمقاله نظامی ص 114 ). پسر را در کنار گرفت و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک آمد و گفت : راست گفتی پسر من آمد. ( چهارمقاله نظامی ص 96 ).
او را بدان نوع طلا برآراست و مقنعه و قباچه و قصبچه و سربند طلا بر وی مهیا کرد و نامش دل افروز نهاد. ( سمک عیار ج 1 ص 50 ).
دستار درربوده سران را به باد زلف
شوریده زلف و مقنعه عید بر سرش.خاقانی.زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد
یک تار به صد مغفر رستم نفروشم.خاقانی.از مقنعه ماه غبغب تو
صد ماه مقنعم نموده.خاقانی.نه هر زنی به دو گز مقنعه است کدبانو
نه هر سری به کلاهی سزای سالاری است.ظهیر فاریابی.هزار مقنعه باشد به از کلاه از آنک
کلاه و مقنعه نز بهر ذلت و خواری است.ظهیر فاریابی.جمعی از جواری و سراری پدرش در آن قلعه بودند و ایشان را نظری بر مجلس او افتاد و بر حالت وی رقت آوردند،مقنعه های خویش درهم بستند و او را بر روی قلعه فروگذاشتند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 315 ).
به یک گز مقنعه تا چند کوشم

معنی کلمه مقنعه در فرهنگ معین

(مِ یا مَ نَ عَ ) [ ع . مقنعة ] (اِ. ) روسری .

معنی کلمه مقنعه در فرهنگ عمید

پارچه ای که زنان سر خود را با آن می پوشانند، روسری.

معنی کلمه مقنعه در فرهنگ فارسی

( اسم ) پارچه ای که زنان سر خود را بدان پوشانند روسری مقنعه : [ احمد بن عبد الملک بهر وقت بشهر آمدی و از بهر دختران و غلامان جامه و مقنع و متاع و قماش خریدی ... ] ( سلجوقنامه ظهیری . چا . خاور . ۴٠ )
به معنی دامنی است . چادر باریک که یک عرض باشد . ماخوذ از تازی باشامه .

معنی کلمه مقنعه در دانشنامه آزاد فارسی

مَقْنَعِه
از انواع پوشش سر زنان. پارچه ای که سر و موها و گردن را می پوشاند و تنها صورت بیرون می ماند، جلو بسته است و دور تا دور بدن را تا شانه و گاه تا زیر سینه فرامی گیرد. مقنعه همچنین به روبنده که صورت را هم، جز دو چشم، می پوشاند اطلاق می شود. مقنعه در دوران پس از اسلام رایج شد. زنان در دوره های طاهریان، صفاریان، و سامانیان از مقنعه های سرخ و سیاه، که ظاهراً حاشیه دوزی و نواردوزی شده بود، استفاده می کردند. نوع نیشابوری آن معروف تر از انواع دیگر بود. در کتاب های مصور کتاب التریاق و مقامات حریری تصویر زنی با مقنعه، به رنگ های سرخ و آبی، دیده می شود. مقنعه در دورۀ ایلخانان گاه با نواری به دور آن، یا بی نوار، با کلاه یا بدون کلاه پوشیده می شد و این شیوه پوشش مقنعه در دورۀ صفویه نیز ادامه داشت؛ گاه روی مقنعه پر یا جواهری هم نصب می کردند. به نوشتۀ تاورنیه در سفرنامه اش، برخی از زنان زیرکلاه مقنعه ای ابریشمین داشتند که به طرف پشت آویخته می شد. این پوشش سر در دوره های بعد نیز رایج بود.
مقنعه (المقنعه). مُقنِعه (المُقنِعه)
تألیف شیخ مفید، کتابی به عربی در فقه امامیّة. از منابع فقه امامی به شمار می رود و سه بخش دارد: مؤلف در بخش نخست به اصول اعتقادات امامی (مباحث کلامی) و سپس به دو بخش فقهی عبادات و معاملات می پردازد. شاگردش، شیخ طوسی، بخش فقهی آن را با نام تهذیب الاحکام شرح کرده که این شرح از کتب اربعة امامیه است. شیخ مفید دو کتاب کلامی نیز به همین نام دارد: رسالة المقنعة و المسئلةالمقنعة. المقنعه در قم به چاپ رسیده است (۱۴۱۰ق)

جملاتی از کاربرد کلمه مقنعه

رخت در خانه چون زنان شویند برسرش میکنند مقنعه وار
از خون تازه یافت زمین لعل مقنعه وز گرد تیره یافت هوا مشک طیلسان
پری‌دختی‌، پری بگذار‌! ماهی‌! به زیر مقنعه صاحب‌کلاهی
هزار بار به روزی شکسته از سر تمکین شکوه مقنعه او کلاه گوشه سنجر
گل خیری چو بتی مقنعه اش زرین وز زبرجد بکفش چند سوار آید
و دو مقنعه برگرفت و به نزدیک او آورد و گفت:
برده مهش به مقنعه عیدی و چاه سیم آب چه مقنع و ماه مزورش
زان مقنعه کان شاه به بهرام فرستاد یک تار به صد مغفر رستم نفروشم
از بر آواز در سر افکندست به گلو مقنعه در افکندست
چنان نمود که خاتون حجله خانه ی مشرق به زیر مقنعه بنهفت طرّه ی شب یلدا