معنی کلمه مضر در لغت نامه دهخدا
مضر. [ م َ ض ِ ] ( ع ص )شیر ترش زبان گز و سخت سپید. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ذهب دمه خَضِراً مَضِراً؛ ای هدراً. ( منتهی الارب ). به رایگان رفت خون او. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || خذه خَضِراً مَضِراً؛ یعنی بگیر آن را تر و تازه. ( منتهی الارب )( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و در هر دو از اتباع است. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده بعد شود.
مضر. [ م َ /م َ ض َ ] ( ع مص ) ترش و زبان گز گردیدن شیر و سخت سپیدگشتن : مضر اللبن مَضْراً و مَضَراً و مُضوراً؛ ترش و زبان گز گردید شیر و سخت سپید گشت ، و همچنین است مضرالنبید. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به ماده قبل شود.
مضر. [ م ُ ض ِرر ] ( ع ص ) زیان کار.( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). ضرر رساننده. زیان رساننده. گزندرساننده و زیان کار. ( ناظم الاطباء ) : و این مهلت به انواع مضر همی بود. چه از همه قوی تر اخراجات خزینه بود. ( چهارمقاله نظامی ص 41 ).
که در این زندان بماند مستمر
یاوه تاز و طبل خوار است و مضر.( فرهنگ لغات مثنوی ج 7 ص 373 ).این حیات از وی برید و شد مضر
و آن حیات از نفخ حق شد مستمر.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 375 ).مرا در کام دنیاوی مضر چون زهر مار آمد
زبهر زهر هر ساعت مرو در کام اژدرها.جمال الدین سلمان ( از آنندراج ).|| رجل مضر؛ مرد با دو زن و زن بابنانج. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). مرد با دو زن و زن بابنانج یعنی زنی که شوهرش زن دیگر دارد. ( از ناظم الاطباء ). و رجوع به مضرة شود. || نزدیک شونده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || آن که بسیار مال درآیدش هر روز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). آنکه هر روز مداخل و درآمد بسیار داشته باشد. ( ناظم الاطباء ).
مضر. [ م ُ ض َ ] ( اِخ ) قبیله ای از عرب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). اجداد رسول اکرم از این قبیله اند. ( از تاریخ گزیده ص 126 و 132 ). عدنانیها به دو شاخه منقسم می شوند به نام دو پسر عدنان : «عک » و «معد»... معدی ها قبائل بسیار پیدا کرده اند و دو شعبه شدند: «نزار» و «قنص » که اکثریت با نزار است و یکی از پنج فرع معروف این شعبه مضر است. ( از تاریخ اسلام چ 1 دانشگاه ص 32 ) : فقال له النعمان انت اعز العرب قبیلة. قال العز و العدد من العرب فی معد، ثم فی نزار، ثم فی مضر... ( عقدالفرید ج 6 ص 178 ).