معنی کلمه مشورت در لغت نامه دهخدا
گفت پیغمبر بکن ای رای زن
مشورت کالمستشار مؤتمن.مولوی.مشورت ادراک و هشیاری دهد
عقلها مر عقل را یاری دهد.مولوی ( مثنوی چ خاور ص 24 ).مشورت بازنان تباه است. ( گلستان ).
به پارسائی از این حال مشورت بردم
مگر ز خاطر من بند بسته بگشاید.سعدی.هرکه بی مشورت کند تدبیر
غالبش بر هدف نیاید تیر.سعدی.- مشورت کردن ؛ کنکاش کردن و رأی خواستن و تدبیر خواستن. ( ناظم الاطباء ) : کسی به پدرش هرمز فرستاد و حال بازنمود ومشورت کرد که چه تدبیر کند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 100 ). ما با تو مشورت میکنیم. ( کلیله و دمنه ).
مشورت کردی پیمبر بسته سر
گفته ایشانش جواب و بی خبر.مولوی.مدبران ممالک آن طرف در دفع مضرت ایشان مشورت کردند. ( گلستان ).
چون دو کس مشورت کنند به هم
گوید این عیب من همی گوید.سعدی.با هرکه مشورت کنم از جور آن صنم
گوید ببایدت دل از این کار برگرفت.سعدی.هر که با دانا مشورت کند از رسوایی ایمن باشد. ( از تاریخ گزیده ).
مشورة. [ م َش ْ وَ رَ / م َش ْ وِ رَ / م َش ْ وُ رَ ] ( ع اِمص ) شوری. کنکاش و کنکاش کردن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از محیطالمحیط ). صلاح پرسی و کنکاش. ( آنندراج ) ( غیاث ). کنکاش. اسم من شاورته فی کذا مشاورة. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مشورت شود.