کنگاش

معنی کلمه کنگاش در لغت نامه دهخدا

کنگاش. [ک ِ / ک َ ] ( ترکی - مغولی ، اِ ) کنگاج است که صلاح و مصلحت و مشورت باشد و به این معنی با سین بی نقطه ( کنگاس ) هم آمده است. ( برهان ). کنگاج. ( از آنندراج ). مشورت و صلاح پرسی و این لفظ ترکی است. ( غیاث ). صلاح و مصلحت و تدبیر و مشورت در کار مهم. از کسی رأی و تدبیرخواستن. ( ناظم الاطباء ). مشورت و در صراح ترجمه شوری. ( از فرهنگ جهانگیری ). کنگاج. کنکاش. کنکاج. کنیکاش. کنیگاش. شور. مشورت. ( فرهنگ فارسی معین ). || خرچنگ را نیز گویند که سرطان باشد. ( برهان ).

معنی کلمه کنگاش در فرهنگ فارسی

( اسم ) شور مشورت .

جملاتی از کاربرد کلمه کنگاش

وکالت بود «برگماری » ولیک تو کنگاش دان مشورت بیم باک
در آن روز گردان رستم لقب به کنگاش کردن کشادند لب
بهرام بیک هم به دستیاری نامه و پیام بندگی های پنهان و آشکار و پرستندگی های راست و استوار میرزا را چشم نگر و گوش گزار خواهد ساخت، چون مهر و پیوند و پیمان و سوگندی دیرینه در میان هست، به اندک روز این گرد مهر آلای کین افزا که انگیخته بیگانگان آشنا روست و آمیخته آدمی پیکران اهریمن خو، به خواست خدا پرداخته خواهد شد و کار یکرنگی به ساز و سنگ و آب و رنگی که دوستان خواهند و دشمنان کاهند ساخته خواهد گشت. چون رخت کاستی بر کران است و پای راستی در میان بی سخن کشتی به کنار و بار به بنگاه خواهد رسید. مرا اندیشه دائی دلپذیر است و به گوش و هوش اندر جای گیر. ندانم شما و همراهان را که همه کار آگاهند و نیک خواه سگالش چیست و اندیشه کدام؟ چنانچه جان و خرد بر درستی این گفت و راستی این کار گواهی دهد و همراهی کند از آن پیش که بداندیشان فریب پیشه از این راز نهفته و کنگاش نگفته آگاه کردند، و از در دیوانگی و دغا خاری به راه و سنگی به چاه افکنند، ویرا بپوئیم و بجوئیم و بشنویم و بگوئیم، مگر این راه دیر انجام پایان پذیرد و این درد توان پرداز درمان یابد. بیش از این بر خردمندان شمردن به دیوانگی آب خود بردن است، مصرع: آنچه فرمان تو باشد آن کنیم.
کاخ شوری و سنا کرد بنا در ایران نام این هر دو گلستان شد و کنگاشستان
در هزار و سیصد و سی و دو زی کنگاشگاه ره گرفتم پیش و جز خضر رهم رهبر نبود