معنی کلمه مرشد در لغت نامه دهخدا
جان سخنوران را مرشد نشید من به
بهر چنین نشیدی منشد نشید بهتر.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 190 ).امام مرشد محمد غزالی را گفتند. ( گلستان سعدی ). مرشد طبیب حاذق است علاج به نوعی که موافق حال مستر شد است میکند. ( انیس الطالبین بخاری ص 60 ). مرشد آن است که ذره و قطمیری را در محل شفقت فرو نگذارد. ( انیس الطالبین ص 197 ).
- مرشد راه ؛ نماینده راه و هادی طریقت. ( ناظم الاطباء ).
- مرشد کامل ؛ پیشوای صوفیه که خود به کمال رسیده باشد و طالبان را به کمال رساند.
- || پادشاهان صفویه. ( ناظم الاطباء ). لقب عامی است سلاطین صفویه را : دیگر باره در خدمت مرشد کامل به تاج وهاج آراید و مسامحه ای که با رومیان کرده بود آن را به اقتضای زمان تقیه نام نهاده... ( عالم آرا ج 1 ص 448 ).
|| در اصطلاح زورخانه ، اصول دار زورخانه که با طبلی و آوازی و اشعاری محرک و مهذب ورزشکاران را به ورزش دارد و اصول نگاه دارد. آنکه در زورخانه اصول را باضرب نگاه میدارد و اشعار حماسی و اخلاقی با اوزان خاصی که با حرکات هر ورزشی جداگانه موافقت دارد می خواند. طبال گود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). مرشد بر سکوئی به نام سردم که مشرف بر گود زورخانه است چهارزانو یادوزانو بنشیند و حرکات ورزشکاران را با خواندن اشعاری مهیج و متناسب به اصول دارد و تناسب و هماهنگی دهد. || در عرف عام ، شعبده بازان و معرکه گیران و مسأله گویان و نقالان و سخنوران و مداحان را بالقب مرشد می خوانند؛ مرشد ماشأاﷲ، مرشد حسین... ( فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).