محترز

معنی کلمه محترز در لغت نامه دهخدا

محترز. [ م ُ ت َ رِ ] ( ع ص ) آگاه و خبردار و هوشیار و دوراندیش. ( ناظم الاطباء ). || دوری گزیننده. پرهیزکننده و خویشتن را نگهدارنده. ( آنندراج ) ( غیاث ) :
بیار باده کجا بهتر است باده هنوز
که تو به باده ز چنگ زمانه محترزی.منوچهری.از کراهیت ناصرالدین و شبهتی که در این باب حادث گردد و نسبت رضائی که در این حادثه بدو افتد محترز گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 172 ). هر دو ازیکدیگر خایف و محترز می بوده و در روزهای بار و مجامع جلال الدین حسن چون در بارگاه خواست شدن پدر از او حذر می کرده. ( جهانگشای جوینی ). از غذای بارده و یابسه مجتنب و محترز باشد. ( بهجت الروح ص 63 ).
- محترز از ؛ گریزان از :
جوق جوق و صف صف از حرص شتاب
محترز ز آتش گریزان سوی آب.مولوی.
محترز. [ م ُ ت َ رَ ]( ع ص ) نعت مفعولی از احتراز. رجوع به احتراز شود.
- بلای محترز ؛ بلای اجتناب پذیر :
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از
مرگ یاران و بلای محترز.مولوی.- نامحترز ؛ اجتناب ناپذیر. گزیرناپذیر :
پس به دندان بی گناهان را مگز
فکر کن از ضربت نامحترز.مولوی.

معنی کلمه محترز در فرهنگ معین

(مُ تَ رِ ) [ ع . ] (اِفا. ) پرهیزکننده .

معنی کلمه محترز در فرهنگ عمید

احترازکننده، پرهیزکننده.

معنی کلمه محترز در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - دوری کننده پرهیز کننده احتراز کننده : و همت مبارک ... از جمیع شهوات نفسانی و هواجس جسمانی محترز و مجتنب بوده ... ۲ - خویشتن دار جمع : متحرزین .
آگاه و خبردار و هوشیار

جملاتی از کاربرد کلمه محترز

ازو محترز باش و پرهیز کن به ترتیب نی قدرت آمیز کن
ز منع خلق از این بیش محترز بودم کنون حدیث من از حد احتراز برفت
در شگفتم من که از وصل تو این رعنا بتان محترز هستند با این اشتیاق ای آفتاب
زبیم پاس تو در مرغزار ملک جهان که شیر محترز است از چراگه آهو
عاقل آن باشد که عبرت گیرد از مرگ یاران در بلای محترز
به آب رز آلوده دامان و دست زمن محترز بوده مخمور و مست
بود از لقمة خود محترز لیک به خوان دیگران برلایبالی
از شش و از پنج عارف گشت فرد محترز گشتست زین شش پنج نرد
تا دل الم نچیند ازکینه محترز باش گر تلخی از حلاوت‌گل‌کرد میوه داغی‌ست
با خاک در تواضع و از باد محترز در آتشت نشیمن و در آیت آشیان