مجتنب. [ م ُ ت َ ن ِ ] ( ع ص ) از چیزی دوری کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). دوری جوینده. دوری کننده. اجتناب کننده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). دورشونده از چیزی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پرهیزکننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). آنکه پرهیز می کند از چیزی. ( ناظم الاطباء ). پرهیزنده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : و همت مبارک بر حسن تدبیر آن مصروف و معطوف و از جمیع شهوات نفسانی... محترز و مجتنب بود. ( تاریخ قم ص 4 ). || گوشه گیرنده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). گوشه گیر. ( ناظم الاطباء ). || جنب شده. ( ناظم الاطباء ). جنب شونده. ( از منتهی الارب ). مجتنب. [ م ُ ت َن َ ] ( ع ص ) احترازشده و پرهیزشده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). || نکوهیده. ( ناظم الاطباء ).
معنی کلمه مجتنب در فرهنگ معین
(مُ تَ ن ) [ ع . ] (اِفا. ) دوری کننده ، احتراز کننده ، ج . مجتنبین .
معنی کلمه مجتنب در فرهنگ عمید
دوری کننده، کسی که از چیزی اجتناب کند.
معنی کلمه مجتنب در فرهنگ فارسی
( اسم ) آنکه از چیزی اجتناب کند دوری کننده احتراز کننده : و همت مبارک ... از جمیع شهوات نفسانی و هوا حبس جسمانی محترز و مجتنب بوده ... جمع : مجتنبین . احتراز شده
معنی کلمه مجتنب در ویکی واژه
دوری کننده، احتراز کننده ؛ مجتنبین.
جملاتی از کاربرد کلمه مجتنب
فرعش همه از اصل حق بالش همه از فصل حق از هر چه غیر از وصل حق اندر دو عالم مجتنب
و همین قدر بس است در مذمت صفت یأس، که آدمی را از محبت خدا که سر همه فضایل و بالاترین آنهاست باز می دارد، زیرا که تا کسی به دیگری امیدوار نباشد او را دوست نمی دارد و همچنین این صفت باعث بازماندن از طاعت و عبادت می شود، زیرا که باعث بر عمل، نشاط خاطر و امیدواری به مکافات آن است و آنچه رسیده است در مذمت ظن بد به خدا دلالت بر مذمت این صفت نیز می کند پس بر هر کسی لازم است که از این صفت مجتنب باشد و علاج آن به تحصیل ضد آن است، که صفت رجاء و امیدواری به رحمت خداست، چنانکه بیاید.
داشتم پیمان که از پیمانه باشم مجتنب باده چون پیمود ساقی رستم از پیمان خویش
و ما کان قلبی غیر مجتنب الهوی فدلته عینی بالغرور و دلت
و بَهْشمیان از معتزله گویند: «اسم توبه درست نیاید، جز بر کسی که از همه کبایر مجتنب باشد.» و این قول محال است؛از آنچه بر هر معاصی که بنده نکند وی را بدان عقوبت نکنند، و چون به ترک یک نوع بگوید از عقوبت آن ایمن شود، لامحاله بدان تایب بود ونیز کسی اگر بعضی از فرایض بکند و بعضی دست باز دارد، لامحاله بدانچه میکند وی را ثواب باشد؛ چنانکه بر آن که می نکند عقاب باشد و اگر کسی را آلت معصیت موجود نباشد و اسباب آن مهیا نه، از آن توبه کند تایب باشد؛ از آنچه توبه را یک رکن ندامت بود که وی را بدان توبه برگذشته ندامت حاصل اید و اندر حال از آن جنس معصیت مُعرض است و عزم دارد که اگر آلت موجود گردد و اسباب مهیا، من هرگز به سر این معصیت باز نگردم.