مبذول. [ م َ ] ( ع ص )بخشیده شده. ( آنندراج ). خرج شده و مصرف شده و بخشیده شده. ( ناظم الاطباء ) : که اگر تمامی خزاین ما در آن مبذول خواهد بود باک نیاید. ( کلیله و دمنه ). گفت بهر شاه مبذول است جان او چرا آید شفیع اندرمیان.مولوی. || قبول کرده. ( آنندراج ). پسندیده. ( ناظم الاطباء ) : اگر مثلاًدر ملک مشارکت توقع کنی مبذول است. ( کلیله و دمنه ). - مبذول داشتن ؛ پذیرفتن. قبول کردن : سلطان ملتمس ایشان مبذول داشت و همگنان را بخواند و بنواخت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 249 ). ملک نوح این التماس مبذول داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 356 ). امیرالمؤمنین الناصرلدین اﷲ التماس او مبذول داشت. ( جهانگشای جوینی ).
معنی کلمه مبذول در فرهنگ معین
(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) ۱ - خرج شده ، مصرف شده . ۲ - بذل شده ، بخشیده شده .
معنی کلمه مبذول در فرهنگ عمید
بذل شده، بخشیده شده.
معنی کلمه مبذول در فرهنگ فارسی
بذل شده، بخشیده شده ( اسم ) بذل شده
معنی کلمه مبذول در ویکی واژه
خرج شده، مصرف شده. نسبت دادن خوک به فرد. فهشی بسیار قدیمی برای پر مصرفان
جملاتی از کاربرد کلمه مبذول
گفت بهر شاه مبذولست جان او چرا آید شفیع اندر میان
براساس تصمیم پانزدهم بهمن ماه شورای عالی سیاست گذاری جبهه اصلاح طلبان، احزاب میتوانستند از حق قانونی خود برای رقابت حداقلی در انتخابات دوم اسفندماه مجلس یازدهم استفاده کنند. به همین دلیل، شورای عالی اصلاح طلبان با بیان اینکه این جبهه در تهران لیستی ارائه نمیدهد، از احزاب و شوراهای اصلاحطلبان استانها خواست متناسب با واقعیات صحنه رقابت، راساً و به شکل اقتضایی نسبت به معرفی نامزدها و کمک به حضور پررنگ مردم، نهایت سعی و تلاش خود را مبذول دارند.
هر مریدی که وی را بدایتی تیز و روان بوده باشد و آنگاه ضعیفتر شده باشد، پندارد که حق تعالی را به وی عنایتی و میلی بوده است و اکنون بگردیده و این تغیر در حق تعالی فهم کند، این کفر بود، بلکه باید که داند که تغیر را به حق راه نبود، وی مغیر است و متغیر نیست. باید که داند که صفت وی بگردیده است تا آن معنی که گشاده بود در حجاب شد اما از آن جانب خود هرگز منع و حجاب و ملال نباشد، بلکه در گاه گشاده است. به مثل چون آفتاب که نور وی مبذول است مگر کسی را که پس دیواری شود و از وی در حجاب افتد، آنگاه تغیر در وی آمده باشد نه در آفتاب. باید که گوید:
ز بخت باد همه التماس تو مبذول بنجح باد همه اقتراح تو مقرون
تو چرخ بذل و عطایی و اخترت منصف تو بحر فضل و سخایی و گوهرت مبذول
پادشاها هر چه گوید پادشه باشد صواب همگان را آن سخن مبذول باید داشتن
آن درّ ثمین را که واسطهٔ قلادهٔ شاه خواهد بود برای سفتن به جوهری استاد دهند؛ هرچند استاد در صنعت خود کاملتر خوف وی در آن سفتن بیشتر. اینجا دانش بسیار مانع فعل میآید حیلت آن بود که از آن شغل دل فارغ کند با آنکه داند که آن حیرت که در حق استاد خواست بود در حق او مبذول بود. آری چون پادشاه به عدل و فضل موصوف بود نظر بر فعل و فاعل دارد در حال نه بر کثرت حیلت و وقت علم.
گاه سخا با وجود جود تو مبذول ملک جهان و جهان بجود تو محتاج
گفت گر شد دلت به من مشغول شد وجودم دل ترا مبذول
التماسم نداشتی مبذول تا تو گشتی خفیف و بنده ثقیل
و فی بعض کتب اللَّه عبدی! ستدکرنی اذا جربت غیری انی خیر لک ممن سوای، بنده من چون دیگران را بیازمایی و به بینی آن گه تو قدر ما بدانی، و حق ما بشناسی، یا چون نامهربانی ایشان بینی مهربانی و وفاداری ما دریابی، و بدانی که ما بر تو از همگان مهربان تریم، و به کار آمده تر. عبدی أ لم اذکرک قبل ان تذکرنی بنده من یک نشان مهربانی ما آنست که نخست ما ترا یاد کردیم، پس تو ما را یاد کردی، أ لم أحبّک قبل ان تحبّنی نخست من ترا خواستم پس تو مرا خواستی. عبدی! ما استحییت منی اذ اعرضت عنی و اقبلت علی غیری؟ فاین تذهب و بابی لک مفتوح و عطائی لک مبذول این چنانست که گویند.