غان. ( اِ ) دسته غانها از تیره گیاهان پیاله دار که نوع مشهور آن غان است. ( گیاه شناسی گل گلاب ص 278 ). || نوع مشهور از دسته غانها . ( گیاه شناسی گل گلاب ص 278 ). || توس. رجوع به توس شود . غان. ( اِخ ) نام وادیی در یمن که آن را دوغان گویند. ( معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 262 ).
معنی کلمه غان در فرهنگ معین
(اِ. ) درختی است از تیرة پیاله داران و از دستة غان ها که دارای برگ هایی با دمبرگ دراز و دندانه دار و نوک تیز می باشد. از پوست آن در برخی نقاط مخصوصاً در روسیه نوعی قطران بنام قطران غان می گیرند.
معنی کلمه غان در فرهنگ عمید
درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده، و کاهش تب مفید است، توس، تیس، غوش، غوشه، سندر.
معنی کلمه غان در فرهنگ فارسی
درختی است از تیره پیاله داران و از دسته غانها که درختی است بزرگ و دارای برگهایی است با دمبرگ دراز و دندانه دار و نوک تیز . این درخت در قسمتهای شمالی نیمکره زمین ( قسمتهای شمالی روسیه و نروژ ) تشکیل جنگلهایی داده است . از پوست آن در برخی نقاط به نام قطران غان می گیرند . برای تهیه قطران پوست درخت را از ساقه جدا و بر روی هم انباشته کنند و پس از چند ماه به طریقه خشک تقطیر نمایند . قطران حاصل از این درخت به مصرف چرمسازی و دارویی می رسد و در بیماری های جلدی نیز به کار می رود . پوست درخت غان نقره رنگ است و دارای ماده ای قابل تبلور به نام بتولین می باشد . براثر ایجاد شکاف در تنه درخت غان شیره ای با طعم شیرین خارج می شود که پس از خمیر نوعی مشروب الکلی از آن به دست می آورند . برای پوست این درخت اثر تصفیه کننده خون و تقویت دهنده دستگاه هضم و تب بر نیز ذکر شده است . این درخت و گونه های مختلفش در جنگلهای شمالی ایران نیز میروید شجره التامول توس قان غوش سندر سندر آغاجی غوش آغاجی غین قین غوشه شجره البتولا . نام وادیی در یمن که آنرا ذوغان گویند
معنی کلمه غان در دانشنامه آزاد فارسی
رجوع شود به:توس
معنی کلمه غان در ویکی واژه
درختی است از تیرة پیاله داران و از دستة غانها که دارای برگهایی با دمبرگ دراز و دندانه دار و نوک تیز میباشد. از پوست آن در برخی نقاط مخصوصاً در روسیه نوعی قطران بنام قطران غان میگیرند.
جملاتی از کاربرد کلمه غان
آن همه مرغان چو بیدل ماندند همچو مرغ نیم بسمل ماندند
در نیاید چشم بیدارش به خواب بر سر هر کو رسد افغان ما
هر شب از تسبیح خود فوج ملک مانند باز بس که بر اوج فلک فریاد و افغان من است
ز نخچیر دشت و ز مرغان آب همی یافت خواهنده چندان کباب
تا کنم ارمغان بدرگاهش چو دل و دیده برخی راهش
گویاترم ز بلبل امّا ز رشک عام مُهر است بر دهانم و افغانم آرزوست
باز افتاده به یاد رخ جانان دل من که چو نی می کشد امشب همی افغان دل من
از جای بلند آمده است این سخن دور خوش باد فغانی نفست این چه کلامست
در هجر توام کار به جز آه و فغان نیست در پیش توام دان که زبانم به دهان نیست
شب آمد از کجا جویم فغانی یار همدردی به آه و ناله دیگر همزبان من که خواهد شد