معنی کلمه رزه در لغت نامه دهخدا
- رزه پهنا ؛ ریسمانی که بنایان براستی آن دیوار سازند. ( ناظم الاطباء ).
|| حلقه ای که بر آستان در نصب کنند. ( ناظم الاطباء ). حلقه مانندی است که مادگی جفت بر آن افتد و قفل را از آن حلقه یا رزه رد کنند. ( فرهنگ فارسی معین ) ( فرهنگ نظام ). بعربی حلقه ای که بر در نصب کنند. امروز «چفته و رزه » مستعمل است. ( از برهان و حاشیه آن چ معین ). زفرین در. ( مهذب الاسماء ). زفرین. زوفرین. زوفلین. زورفین. مقابل چفت. ( یادداشت مؤلف ) : چون غربال جمله چشم شده و چون رزه همه تن حلقه گشته. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 352 ). و رجوع به رزة شود. || قفل. ( ناظم الاطباء ) ( لغت محلی شوشتر ) ( از برهان ). در عربی به معنی قفل است. ( از شعوری ج 2 ص 15 ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || ضرب و زدن. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ). زدن. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از شعوری ج 2 ص 15 ). || سگ انگور. ( ناظم الاطباء ). سگ انگور یا عنب الثعلب. ( لغت محلی شوشتر ). سگ انگور است و آنرا روباه تربک نیز خوانند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( از شعوری ج 2 ص 15 ). || نام آفتی است که ریشه نیشکر را فاسد کند. ( یادداشت مؤلف ).
رزه. [ رَ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قیلاب پایین بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد. آب آنجا از چشمه. محصولات عمده آن غلات و لبنیات. صنایع دستی زنان فرشبافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
رزه. [ رَ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان قیلاب بخش اندیمشک شهرستان دزفول. سکنه آن 200 تن. آب آنجا از چشمه. محصول عمده آن غلات. صنایع دستی زنان قالیبافی. ساکنان از طایفه عشایرند. قلعه رزه از آثار قدیمی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
رزه. [ رَ زَ ] ( اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینای بخش درمیان شهرستان بیرجند. سکنه آن 210 تن. آب آنجا از قنات. محصول عمده آن غلات است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 ).