معنی کلمه درافتادن در لغت نامه دهخدا
اگر روزی درافتد در میانه
ببینم تا چه پیش آرد زمانه.نظامی.گر درافتد در زمین و آسمان
زهره هاشان آب گردد درزمان.مولوی.اهراب ؛ سخت درافتادن در کاری و مستغرق شدن در آن. ( از منتهی الارب ). تهالک ؛ درافتادن در حرصی. ( دهار ). مفاتکة؛ با یکدیگر به کاری درافتادن. ( از منتهی الارب ). || وارد شدن. داخل شدن. بدرون ریختن :
مگر ماه آمد از روزن درافتاد
که شب را روشنی در منظر افتاد.نظامی.و اندر وی [ اندر دریاچه بتمان ] آبها درافتد از بتمان میانه. ( حدود العالم ). تسویس ؛ سوس درافتادن در چیزی. عَث ؛ درافتادن مته در پشم. ( از منتهی الارب ). || متولد شدن. زاده شدن. جدا شدن :
همان ساعت که از مادر درافتاد
مر او را مادرش بر دایگان داد.؟ ( از تاریخ سیستان ). || فروافتادن. سرنگون شدن :
وآنگه چون به شدی ز منظر توبه
باز درافتی به چاه جهل نگونساز.ناصرخسرو.چو عیاران سرمست از سر مهر
به پای شه درافتاد آن پریچهر.نظامی.چنین خواندم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم.سعدی ( گلستان ).تتایع، تتیع، متایعة؛ بر روی درافتادن در بدی. ( از منتهی الارب ). تردی ؛ از جای درافتادن. ( دهار ). تعس ؛ بر روی درافتادن. عثار، عثر، عثیر؛ بر روی درافتادن و خوار گردیدن. ( از منتهی الارب ).
- از پا درافتادن ؛ ناتوان شدن. از حرکت ماندن :
یکباره دلش ز پا درافتاد
هم خیک درید و هم خر افتاد.نظامی. || به زمین آمدن. جدا شدن بسوی پایین. سرازیر شدن. فروآمدن. فروافتادن :
عجم را زآن دعا کسری برافتاد
کلاه از تارک کسری درافتاد.نظامی.گر از کوه جفا سنگی درافتد
ترا بر سایه او را بر سر افتد.نظامی.نرگس به جمازه برنهد رخت
شمشاد درافتد از سر تخت.نظامی.چو افتاد این سخن در گوش فرهاد
ز طاق کوه چون کوهی درافتاد.نظامی. || گرفتار شدن. مبتلی شدن :
به نادانی درافتادم بدین دام