خنصر

معنی کلمه خنصر در لغت نامه دهخدا

خنصر. [ خ ِ ص ِ / ص َ ] ( ع اِ ) انگشت خرد که کالوج باشد و چلک و کابلیج نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).خردک. کالوچ. کلیک. انگشت کهین. انگشت پنجم. انگشت کوچک. انگشت کوچکه. ( یادداشت بخط مؤلف ). انگشت میانه. || انگشت خرد پا. ( مؤنث است ). ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خناصرة.

معنی کلمه خنصر در فرهنگ معین

(خِ ص ) [ ع . ] (اِ. ) انگشت خرد، کلیک ، کالوج ، کابلیج .

معنی کلمه خنصر در فرهنگ عمید

انگشت کوچک.

معنی کلمه خنصر در فرهنگ فارسی

( اسم ) انگشت خرد کیلک کالوج کابلیج .

جملاتی از کاربرد کلمه خنصر

خط دیگر ورا بود بفراز تا بوسطی ز خنصر است دراز
در خنصر جلال تو افلاک خاتمی در خرمن نوال تو اجرام دانه‌ای
هم ز تارک افسرت غارت برد هم ز خنصر خاتمت بیرون کند
نام تل کواکب اندر دست گر بخنصر شماری از سوی شست
نام تلهای کواکب که بود در کف دست گر ز ابهام شماری و به خنصر گروی
از حاصل گیتی چو تویی را چه تمتع از خاتم خضرا چه شرف خنصر جم را
گرچه خردست بر تبت ، زبزگان پیش است همچنان کاول از خنصر گیرند شمار
ولایت بر تو ختم آمد، نبوت بر شه یثرب تو را در خنصر است، او را بدی گر در کتف خاتم
در خنصرش تختم از حشمت خداست سبابه اش کلید در رحمت خداست
خنصر وسطی این دو انگشت است هر دو از بهر نفس در تک و پوی