لک شدن

معنی کلمه لک شدن در لغت نامه دهخدا

لک شدن. [ ل َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) لک شدن جامه ؛ رنگ نقطه ای از آن بگردیدن. بر اثر آلودگی به چیزی یا براثر ریزش شیئی مایع نقطه مخالف رنگ اصلی بر آن پیدا شدن. قطره مایع رنگین یا روغن بر آن افتادن و رنگ محل افتاده را تغییر دادن.

معنی کلمه لک شدن در فرهنگ معین

( ~ . شُ دَ ) (مص ل . ) (عا. ) رنگ نقطه ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن ، لکه دار شدن .

معنی کلمه لک شدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) رنگ نقطه ای از پارچه و جامه بسببی برنگ دیگر در آمدن لکه دار شدن .

معنی کلمه لک شدن در ویکی واژه

(عا.)
رنگ نقطه‌ای از پارچه یا جامه به سببی به رنگ دیگر درآمدن، لکه دار شدن.

جملاتی از کاربرد کلمه لک شدن

آئین کلک شدن از زنگ سوی روم تا بسترد ز آینه علم و عقل زنگ
چو می توان به ریاضت ملک شدن صائب چرا چو بیخبران خرج خورد و خواب شوم؟
و یا قضا و قدر با ملک شدند عدو که ‌گشت شاه جهان چیره بر قضا و قدر
رسول صلی الله علیه و سلم فرمود: «اصبت فالزم»: یافتی، راه راست دیدی. آنچه میبینی هم بر این روش محکم باش، تا آنچه دیدی مقام تو شود و ملک تو شود، زیرا دیدن دیگر است و ملک شدن دیگر. بعد از آن رسول صلی الله و علیه و سلم رو به یاران کرد و فرمود: «هذا عبد نوّر الله قلبه بنور جلاله»: این بنده، آن بنده است که خدای عزو جل.
به خاطر اینکه مهاجرت اعراب به آنجا آنچنان افزایش یافت که مصریان در آن مستهلک شدند و فقط اقلیتی که در دین مسیحی باقی‌ماندند، زبان قدیمی خود را نگه داشتند ولی بعد از مدتها آنان نیز زبان خویش را فراموش کرده‌اند و فقط آخوندهایشان در پرستشگاهان، زبان قبطی را بکار می‌برند. این زبان با آثار بازمانده از زبان قدیم مصر اختلاف زیادی ندارد.
مقصود ما هلک شدن بود غایتش عشق تو آنچه غایت مقصود ماست کرد
مسعود و ملک قتال کردند گردان ملک شدند پیروز
و حقیقت «جاه»، تسخیر قلوب مردم و مالک شدن دلهای ایشان است همچنان که مالداری، تسخیر اعیان و درهم و دینار و ضیاع و عقار و غلام و کنیز و امثال آنها است و در وقتی که دلها مسخر کسی می گردند که اعتقاد صفت کمالی در حق آن کس نماید، خواه آن صفت کمال واقعی باشد چون علم و عبادت و تقوی و زهد و شجاعت و سخاوت و امثال اینها یا اینکه به اعتقاد مردم و خیال ایشان آن را کمال تصور نموده باشند چون: سلطنت و ولایت و منصب و ریاست پو غنا و مال و حسن و جمال و امثال اینها.
شبانگاه: ملک شدن احوال را گویند.
از خیل، جلالت تو عالم بگرفت تا جمله ملک شدند و درویش نماند