معنی کلمه لور در لغت نامه دهخدا
نرم و نازک تری ز لور و پنیر
چرب و شیرین تری ز شکرو شیر
همچو سیماب کآوری در مشت
از لطافت برون رود ز انگشت.نظامی.کدک وکشک نهاده ست و تغار لور و دوغ
قدحی کرده پر از کنگر و کنب خوشخوار.بسحاق اطعمه. || روغن و مسکه. ( آنندراج ). || نوعی از پنیر باشد و آن را از آب پنیر تازه مانند پنیر سازند. || ماست چکیده. || زمینی را گویند که آن را سیلاب کنده باشد. ( برهان ). آن را لورکندنیز گویند. ( جهانگیری ) :
هشیار باش و خفته مرو تیز بر ستور
تا نوفتد ستور تو ناگه به جَرّ ولور.ناصرخسرو.صفی گر اژدهائی بد گزنده
به لور مارپیچی شد خزنده
یکی از عجز تن داده به تسلیم
یکی در لور وکردر میشد از بیم.امیرخسرو.گر سبکساری مترس از راه ناهموار از آنک
بهترین میدان تک خرگوش را لور و لر است.امیرخسرو.|| سیل. || کمان ندافی و آن را لورک نیز خوانند. ( جهانگیری ). کمان حلاجی. ( برهان ). کمان پنبه زنی. لورک. || نوعی از کشتی و سفینه. ( غیاث ). || ( ص ) بی شرم و بی حیا. ( برهان ). آن را لون نیز خوانند. ( جهانگیری ).
لور. ( یونانی ،اِ ) چنگ. صنج. ( مفاتیح العلوم ). || مرادف سمسول. و رجوع به لور و سمسول شود : تا به پنج رسید [شربت شراب در عهد کیقباد که آزمایش را به چند تن دادند] نشاط در ایشان آمد و رقص و کچول آغازیدند و لور و سمسول ورزیدند. ( راحةالصدور راوندی ).
لور. ( اِخ ) لُر. ناحیتی وسیع است میان اصفهان و خوزستان و جزء خوزستان محسوب میشود. رجوع به لُر شود. ( معجم البلدان ) : و در مصاحبت امیر ارغون مشاهیر و معتبران خراسان و عراق و لور و آذربایجان و شیروان. ( جهانگشای جوینی ). و کوهی هست میان فارس ولور که آن را تنگ تکو گویند. ( جهانگشای جوینی ص 113 ). از لور و شول و فارس صدهزار مرد پیاده جمع کنیم. ( جهانگشای جوینی ص 117 ). به جانب آذربایجان فرستاد و از آن قلاع ملاحده و روم و گرج و ارمن و لور و کرد همچنین. ( جامعالتواریخ رشیدی ). || نام گروهی از مردم صحرانشین. لُر. رجوع به لر شود :