معنی کلمه قندیل در لغت نامه دهخدا
- قندیل آب ؛ نوعی از قندیل آبگینه بلوری که آن را به آب پرکرده و روغن بر آن انداخته فتیله میان آن روشن نمایند. ( آنندراج از غیاث ).
- قندیل ترسا.
- قندیل تیر.
- قندیل چرخ .
- قندیلچی ؛ آنکه در مساجد قندیل چراغ افروزد. ( آنندراج ).
- قندیل دوسر.
- قندیل شب .
- قندیل عیسی .
- قندیل کش . رجوع به ذیل هر یک از این کلمات شود.
قندیل. [ ق َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون ، واقع در 34هزارگزی جنوب فهلیان و کنار شوسه کازرون به فهلیان. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن معتدل است. سکنه آن 75 تن است. آب آن از چشمه و محصول عمده ٔآن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان گلیم بافی است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7 ).