معنی کلمه قرع در لغت نامه دهخدا
قرع. [ ق َ رَ ] ( ع مص ) مغلوب شدن در تیر انداختن. ( منتهی الارب ). مغلوب شدن در مبارزه. ( اقرب الموارد ). || بی موی سر شدن به علتی. || پذیرفتن کنکاش را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گویند: قرع فلان ؛ پذیرفت کنکاش را و بازایستاد از آنچه که فرمودند. ( منتهی الارب ). || خالی شدن از مردم و خدم. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ): قرع الفناء قرعاً؛ خالی شد درگاه از مردم و خدم. || ( اِمص ) پیشی. ( منتهی الارب ). سبق. ( اقرب الموارد ).
قرع. [ ق َ رَ ] ( ع اِ ) هرچه که بسوی وی پیش کرده شود. ( منتهی الارب ): قرع النَّدَب ؛ ای الخطر یستبق علیه.( اقرب الموارد ). || آبله ریزه سفید است که شتربچگان را برآید، و دوای آن نمک است. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کفک شتر. || سپر. || انبان کوچک. || انبان فراخ شکم که در آن طعام مینهند. || مراح قرع ؛ خوابگاه شتران خالی از شتران. ( منتهی الارب ).
قرع. [ ق َ رِ ] ( ع ص ) آنکه به خواب نرود. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ناخن تباه شده. ( منتهی الارب ). || ( ص اِ ) مشورت پذیر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قرع. [ ق ُرْ رَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ اقرع. ( منتهی الارب ).
قرع. [ ق َ ] ( ع اِ ) کدو. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). به فارسی کدو و به ترکی قباق نامند و دو قسم میباشد، یکی را کدوی سبز و دیگری را رومی گویند، مجموع آن در دوم سرد وتر و ملین و مفتح و مدرّ بول و عرق و مسکن تشنگی و قلیل الغذاء و آب مطبوخ او در آنچه به خمیر گرفته یک شب در آتش تون و تنور گذاشته باشند با عسل و اندکی نطرون مسهل به اعتدال صفرا و با فلوس خیارشنبر و ترنجبین و خمیره بنفشه جهت تبهای صفراوی و دموی و با تمر هندی و شکر جهت اخراج صفرای سوخته و حرارت دماغ و وسواس و جنون و رمد و دردسری که از بخارات حارّه باشد مفید و قدر شربتش تا 45 مثقال است و خوردن کدو با مزوّرات جهت تبهای حارّه و سرفه و جگر گرم و ترطیب بدن و دماغ مؤثر و مرق خروس بچه که با کدو طبخ یافته باشد و با مغز تخم آن جهت رفع غشی تبهای حاره و سمیّت اخلاط بی عدیل است و مربای آن جهت مواد سوداوی و تقویت دماغ و تولید خلط صالح مؤثر و ترشی آن ملطف و هاضم ، و مسکن حدّت خون و صفرا است ، و اقسام کدو مولد نفخ و مضعف معده و مُسقط اشتها و مضر مواد بلغمی و سوداوی که از احتراق بلغم باشد و باعث قولنج و به تنهایی سریعالاستحاله به خلط موجود در معده و با اغذیه منقلب به طبع غالب او میگردد و هرگاه در معده فاسد شود مانند خیار مولد خلط سمی است و مصلحش زیره و ادویه حارّه و در مزاج صفراوی غوره و سرکه و امثال آن و ضماد کوبیده او جهت اورام حاره و التهاب معده و احشاءو دردسر حار و رفع بیخوابی و خشکی دماغ و قطور او با روغن گل جهت درد گوش و ورم حاره آن و سعوط او با شیر دختران جهت سرسام و هذیان و بیخوابی و غرغره به آب او جهت خناق مفید و سائیده خشک او جهت سرفه و درد سینه و التهاب صفرا و درد گلو و اکتحال به آب گل وآب تمر گل دار او جهت رمد و زردی یرقان که در چشم باشد به غایت مؤثر است و پوست خشک سوخته او در قطع نزف الدم جراحات و رفع آکله و زخمها مجرب است و با روغن تازه جهت سوختگی آتش و با سرکه جهت بهق و برص و خوردن آن جهت بواسیر و نزف الدم احشاء نافع است. مغز تخم کدو در دوم سرد و در اول تر به جهت حرقةالبول و لاغری گرده و قرحه مثانه و خشونت سینه و نفث الدم ریه و تبهای حارّه و تشنگی و سرفه و قرحه امعاء مفید و روغن تخم او جهت رفع بیخوابی و یبوست دماغ و مغص صفراوی و سبل و تبهای حارّه بی عدیل و قدر شربتش از مغز تخم او و روغن او تا هفت مثقال و بدلش مغز تخم هنداونه است و روغن کدو که جوف آن را کوبیده آب آن را با ربعآن روغن کند بجوشانند تا روغن صرف بماند سرد و تر ومرطب بدن و جهت صاحب دق و مالیخولیا و حرارت و یبوست دماغ و تشنج یابس و سرفه حار و نرم کردن صلابات بسیار مفید است ، و چون کدو را پوست جدا کرده با دنبه وپیه گرده بز بکوبند و بجوشانند تا مهرا شود و چربی او را جمع کنند در ترطیب قویتر از روغنی است که با روغن کنجد ترکیب دهند. ( تحفه حکیم مؤمن ). || پاتیله مدور مانند کدو که برای تقطیر عطرها به کار برند. قرع و انبیق. رجوع به قرع و انبیق شود.