فه

معنی کلمه فه در لغت نامه دهخدا

فه. [ ف َهَ هَ ] ( ع ص ) درمانده در سخن. ( منتهی الارب ). فهیه. ( اقرب الموارد ).
فه. [ ف َه ْ / ف ِه ْ ] ( اِ ) چوب پهنی که کشتی بانان بدان کشتی رانند. || آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و در دو طرف آن ریسمانی بندند و یکنفر سر چوب را و دو نفر دیگر سرریسمان را به دست گیرند و زمین شیارکرده را بدان هموار سازند. مجرفه. پل کش. فهد. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه فه در فرهنگ معین

(فِ یا فَ ) [ طبر . ] (اِ. ) ۱ - چوب پهنی که کشتی بانان بدان کشتی را رانند. ۲ - آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و بر دو طرف وی ریسمانی بندند. یک شخص سر چوب را و دو کس دیگر هر یک ریسمان را به دست گیرند و زمین شیار کرده را بدان هموار سازند. مجرفه ، پل کش ،

معنی کلمه فه در فرهنگ فارسی

۱ - چوب پهنی که کشتیبانان بدان کشتی رانند ۲ - آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و بر دو طرف وی ریسمانی بندند یک شخص سر چوب را دو کس دیگر هر یک را سر ریسمان را به دست گیرند و زمین شیار کرده را بدان هموار سازند مجرفه پل کش فهد ۳ - تخته ای که برزیگران بدان زمین را هموار می کنند .
درمانده در سخن . فهیه

معنی کلمه فه در ویکی واژه

چوب پهنی که کشتی بانان بدان کشتی را رانند.
آهنی بیل مانند که در میان آن چوبی و بر دو طرف وی ریسمانی بندند. یک شخص سر چوب را و دو کس دیگر هر یک ریسمان را به دست گیرند و زمین شیار کرده را بدان هموار سازند. مجرفه، پل کش، فهد.
تخته‌ای که برزیگران بدان زمین را هموار کنند.

جملاتی از کاربرد کلمه فه

هزاران نافه هر دم بارد اینجا نداند تا که آن بردارد اینجا