یکنفر

معنی کلمه یکنفر در لغت نامه دهخدا

یک نفر. [ ی َ / ی ِ ن َ ف َ ] ( ضمیر مبهم مرکب ) کسی. شخصی. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه یکنفر در فرهنگ فارسی

کسی شخصی

جملاتی از کاربرد کلمه یکنفر

در زمان اتمام این مطالعات، آلبرت حدود یک سال داشت. آزمایش‌هایی که روی آلبرت انجام گرفت نه تنها از دیدگاه اخلاق و حقوق، مورد انتقاد شدید قرار گرفته‌است؛ بلکه از نظر علمی نیز مورد انتقاد بوده‌است. از جمله به این خاطر که ظاهراً این آزمایش تنها روی یکنفر انجام گرفته و فاقد مقایسه لازم با نمونه قابل محک (کودکان سالم) بوده‌است.
یکنفر از خیل تست این آفتاب تیغ زن یک سوار از موکب تو این مه انجم سپاه
تاج دین و دولت آن دستور عادل دل که هست شاه هفت اقلیم چرخ از چاکرانش یکنفر
حصاری شدند و به بستند در نه از شهر بیرون بشد یک یکنفر
برنامه فضایی آپولو در اوایل دهه ۱۹۶۰ میلادی آغاز به کار کرد و جایگزین برنامه فضایی مرکوری شد. در حالیکه کپسول مرکوری می‌توانست تنها یکنفر را درخود جای داده و در مدار محدودی از زمین قرار دهد، کپسول آپولو قادر بود سه نفر را در خود جای داده و به مسافت بیشتری تا فرود روی سطح ماه ببرد. نام آپولو الهام گرفته از خدای روشنایی (خورشید) و موسیقی در اسطوره‌های یونان و رومی است. یکی از مدیران ناسا که این نام را برگزیده بود، بعدها گفت که من سفینه آپولو را طوری نامگذاری کردم گویی که می‌خواهم برای فرزند خودم نام انتخاب کنم.
حسن آن معشوق را آئینه انسانست لیک از هزاران یکنفر در رتبه انسان میشود