فرمایشی
معنی کلمه فرمایشی در فرهنگ معین
معنی کلمه فرمایشی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه فرمایشی
آن گاه گوییم که چو خردمند بنگرد اندر فرمان خدای تعالی که همی فرماید مر رسول خویش را که مر خلق را بر پذیرفتن دین تکلیف کن به آیات بسیار، چنانکه گفت، قوله: (قتلوا الذین لا یومنون بالله و لا بالیوم الاخر) و جز این، (و) همی فرمایدش که مر ایشان را نوید ده بر پذیرفتن حق به نعمت های ابدی، چنانکه همی گوید، قوله: (اما الذین ءامنوا و عملوا الصلحت فلهم جنت الماوی نزلا بما کانوا یعملون) و جز آن، و همی فرمایدش که مر ایشان را بترسان بر رد کردن دین حق به عذاب آتش، چنانکه همی گوید، قوله: (و اما الذین فسقوا فماوهم النار کلما ارادوا ان یخرجوا منها اعیدوا فیها و قیل لهم ذوقوا عذاب النار کنتم به تکذبون) و جز آن، مر این قول ها را با آنچه اندر آفرینش است برابر کند، ببیند که این تکلیف حق است و این وعد و وعید درست است، از بهر آنکه خردمند همی بیند کز آفرینش مردم به آغاز نشو خویش بر لذت یافتن از آن غذای ضعیف بی مژه که شیر است حریص آمده است که هر ساعتی مر آن را به خواهش و گریستن همی طلب کند (و) بر آرزوی آن همی از خواب – با تری دماغ خویش – هر ساعتی بیدار شود، و رسیدن کودک خرد به همه لذت حسی که لذت شیر مادرش اندر جنب آن جزوی سخت اندک است، جز بدان حریصی که آفرینش بر او افکنده است و آن تکلیفی ظاهر (است،) نیست. و ظاهر است مر خردمند را که اگر کودک شیر خوار از این تکلیف که او از آفرینش بر آن مکلف است بازایستد یا بازدارندش، او به آتش غریزی که اندر او مرکب است هلاک شود و عذاب آتش غریزی عذابی سخت است. و اگر مر این تکلیف رابپذیرد و بر آن کار کند، این آتش که یاد کردیم مر او را بنساود و به نعمت های حسی رسد که جملگی آن بسیار است و چو مر آن را به شیر اندک بی مژه اضافه کنیم عظیم باشد، پس این حال آفرینش گواست بر آنکه اگر مردم از رسول خدای (مر) دین حق (را) قبول کند، به نعمت های (بسیار) ابدی رسد که آن لذت نفسانی است و هرگز آتش خدای مر او را بنساود و اگر مر این تکلیف الهی را رد کند، به لتش جاویدی معذب شود. و آن عذاب مر او را به جهل او واجب شود، (چنانکه ثوابش به علم همی واجب آید.) و دلیل بر درستی این قول که گفتیم: آتش خدای بر مردم به جهل او لازم آید و مر او را ثواب به علم واجب شود – پس از آنکه به برهان عقلی نمودیم پیش از اینکه لذات نفسانی شریف تر از لذات حسی است بدانچه همی مردم به سبب نادانستن مساله علمی از طعام و شراب بازماند - ، قول خدای است که همی گوید، قوله: (نار الله الموقده التی تطلع علی الافده). و چو همی گوید: آتش خدای آن است که بر دل ها جاکول شود، همی نماید که اطلاع (او بر دل های جاهلان است که) به نور علم از دانش (بهره) نیافته باشد، و ما همی بینیم که چو از ما چیزی پرسند که ما مر آن را ندانیم، بدان ساعت آتش غریزی همی بر دل ما مطلع شود و همه جسد ما بدان گرم شود (هم چنانکه به آتش گرم شود). و (چو) درست کردیم که عذاب آتش همی به جهل واجب آید مردم را، پیدا آمدبه برهان خلف که ثواب و نعمت جز به علم واجب نیاید. آن گاه گوییم که این تکلیف دوم فرمایشی به منزلت تاویل است از آن تکلیف نخستین آفرینشی که آن حرص کودک است بر غذا که به سبب پذیرفتن این تکلیف او همی به نعمت های بی نهایت رسد (و) اگر مر این را رد کند، به آتش بیاویزد.
راستی چه خوب شد یار دیرین پیمان رسول عرفا شما را دیدار کرد، و در شیب و فراز «عودلاجان» و «سنگلج» دستیار آمد. از این پس هفته ای دو سه بار، بار اندیش دیدار شما خواهد شد. نامه مرا کوشش مردانه او چشم سپار دوستان خواهد کرد. این کاغذ کوچکه را به او برسان و بگو: از یغما تا در مرگ دم و گامی بیش نمانده، هم خود گناهان ما را بخشایش کند. هم از آنان که بر ما سپاس نمک و نانی دارند آمرزگاری بخواهد. اگر سرکار حاجی اسماعیل بیک نام رهی را پاسخ نگار آمده بگیر و بفرست. خود نیز فرمان و فرمایشی که بر من و فرزندان داری بازران. دلم میخواهد خویشی و پیوند من با تو و تو با من چون دیگر پیوند و خویشان نباشد.
باری در سمنان با همان مهر و پیوند که دیده و دانی زنده ایم و یاران یکی گوی و یکی جوی را پس از بندگی های بار خدای پرستند. احمد را دیری است پاسداری نماز و نیاز و شب زنده داری و مانند اینها از همه کارها باز داشته پروای آب خوردن و خواب کردن ندارد. امیدوارم از پس این کار که آرایش و آسایش سپنجی لانه و جاودانی سراست سخنی چند سنجیده که در بارنامه سرکاری نیست نگاشته نیاز بزم دوست خواهد. یاران ری را بر اندازه پایه و مایه از من بنده درودی چاکرانه بر سرانید. فرمایشی نیز که از خاکساران ساخته دانی بر نگار. اگر گاهی گزارش تندرستی و رستی خود را مایه رامش و آرامش من سازی، پاداشی نیک از بار خدای خواهی یافت. بنده خاکسار یغما
زاده آزاده والانژاده سلیمانی داود میرزا که بختش پاینده باد وزندگانی فزاینده، از این بنده بی هست و بود که آذرش همه دود است و سودش یکسر زیان، پس از هزار مهربانی و نواخت یک نامه پهلوی پرداخت بر فرهنگ پارسی خواست و بارها ساز و سامان باز گفت آراست. انجام فرمایش سرکارش را از دل و جان پذیرا گشتم و بدان مایه سردسرائی که گاهی از در آزمون خانه همی رفت گرم و گیرا، همه اندیشه و تلواس آن بود که این کمینه خواهش را بی آنکه چشمداشت دراز افتد و به نامه و پیغام نیاز خیزد هم در بزم بهشت دیدارش آغاز آرم و به پایان برم از آنجا که گردش اختر برون از پرگار کام است و ترکجوش جنبش گردون تکه بیش از دهان هر پخته و خام ده روز افزون همی رفت تا با همه آسودگی و رامش و ایستادگی و کوشش، گوئی نای زبان از گزارش بسته اند و دست توان از نگارش شکسته. به هزار اندیشه دل سختی سخن گفتن نداند و خامه گهری سفتن نتواند. شرمسازی سرکارش از دیر انجامی این کمینه کارم که کودکان دبستانی را راست داشتن چنانستی که دستار بندان اخباری را ماست گماشتن با همه دلبستگی از دیدار فرشتی سرشتش که شرم هشت بهشت است دوری انگیخت و کوری آورد، هم مگر سر کار میرزا ابراهیم که در آن بزم مینو نمونش همواره راه است و بدان هنجار زیبا و گفتار شیوا پوزش اندیش هزار گناه، در خواه بخشایش آرد، و از این آزرم و شرمندگی و تیمار و پراکندگیم مژده آرام و آسایش رساند. از هنجار ناهموار این نگارش پارسی گزارش پیداست که من بنده هیچ ندان سردسخن پریده دست شکسته دهن را نیرو و توان آن همایون نامه که از اندیشه آفریدن و پندار پروریدن کیوان دست بردهان است و تیر دامن بدندان نبوده و نیست و نخواهد بود، اگرش جز این کار آسان آغاز دشوار انجام فرمایشی هست، وگر خود همه سر باختن است و جان در انداختن گو بفرمای که روی بر آستان است و روان در آستین.
ناگزر این نامه نگارش و در پایان سفارش میرود که بی هیچ کوتاهی گماشته ای از خود راهی و نهان از خویش و بیگانه ماه خرگاهی را که برده خداست و در پرده مرتضی، به خود خوان و آن نوشته ها را با آگاهی حاجی میر کاظم و حاجی عبدالرضا و بنده زاده صفائی بی کاست و فزود و گفت و شنود بدو بازده، نوشته رسید به نگارش احمد ونگین هر سه و هر که دانی بستان و نگاهدار، تا اگر روزی نزد مردم یا پیش خدای سخنی زاید و خرده ای فزاید، بد اندیش را همان نوشته بند زبان ومشت دهان آید پیداست که در خواه خاکسار بر این هنجار که نوشتم و سرشتم انجام پذیر و هر که سامان ری سپارد رهی را آگهی خواهند داد.اگر درین سامان نیز فرمایشی باشد گزارش فرمایند که از دربندگی به پایان خواهد رفت. زندگانی را فزایش و چهر روزگار سرکاری را به زیور آرامش آرایش باد.
باری اکنون که کام و ناکام کمند آمیزش گسستن گرفت و پیمان و پیوند انبازی شکستن انگیخت، در شتاب بستان و درنگ شبستان و دیدار یاران و تماشای بهاران و مانند آن ما را فراموش نفرمایند. و تا شمار کار بر دوری است دوران نزدیک را همواره از آورده کلک شیوا نگارش فروغ افزای دیده و آرایش گوش سازند. بهله فرمایشی با پاره چیزهای دیگر که در خورد گزارش نیست و آرنده را در رسانیدن نیازی به سفارش، نیاز افتاد، کارگزاران را از در خشنودی من نه سود خویش فرمان پذیرش خواهد رفت.
هر آن فرمایشی از جانب شاه مقرر چون به او شد، گشت دل خواه
بیش از این گستاخی شوخ چشمی و سخت روئی و بی شمری و یاوه گوئی است، فراموشم مکن و خامه نامه نگار از پرستش روزگار و دلجوئی جان امیدوارم خاموش مخواه، فرمایشی که سرانگشت توانائی این خاکسارش گره گشائی تواند نگارش نما که در انجامش کیش بندگی و آئین پرستندگی کار خواهم بست.