معنی کلمه فتوح در لغت نامه دهخدا
فتوح. [ ف ُ ] ( ع اِمص ) حصول چیزی بیش از آنچه توقع رود. ( تعریفات ). حاصل شدن چیزی از آنچه توقع آن نباشد. ( از اقرب الموارد ). گشایش و گشاد کارها. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
طمع کم دار تا گر بیش یابی
فتوحی بر فتوح خویش یابی.نظامی.از زهد ندیده ام فتوحی
تا کی زنم آبگینه بر سنگ ؟سعدی. || ( اِ ) ج ِ فتح : در اول فتوح خراسان که ایزد خواست که مسلمانی آشکارتر گردد. ( تاریخ بیهقی ). || ( اصطلاح صوفیه ) مال و نعمتی که درویش یا پیر را به رایگان چون نذر و مانند آن آرند. ( یادداشت بخط مؤلف ) : از آن فتوحی که تو را دوش بوده است مرا نصیبی کن. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
اندکی خلق خوشترک باید
ور فتوحی است مشترک باید.اوحدی.نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم.حافظ.
فتوح. [ ف ُ ] ( اِخ ) ابن محمودبن مروان بن ابی الجنوب. از خاندان مروان بن ابی حفصه بود و شعر میگفت. دیوان او را ابن الندیم نزدیک صد ورق نوشته است. ( از الفهرست ص 229 ).