معنی کلمه غرچه در لغت نامه دهخدا
چرا عمر طاووس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی !
صد و اند ساله یکی مرد غرچه
چرا شصت و سه زیست آن مرد تازی !
اگر نه همه کار تو باژگونه است
چرا آنکه ناکس تر او را نوازی !مصعبی.پشت و قفای رئیس احمد غرچه
هیچ نخواهد مگر که سفچه و سفچه.منجیک.آن غرچه را اجل آمده بود بدان سخن فریفته شد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 573 ).
که ره سوی این رز شما را که داد
کدام ابله غرچه این در گشاد؟اسدی ( گرشاسبنامه ).کزین غرچگان چیست چندین گریغ
بکوشید هم پشت با گرز و تیغ.اسدی ( گرشاسبنامه ).بود ابلهی غرچه بی کمان
بخندیم باری بدو یک زمان.اسدی ( گرشاسبنامه ).این غر غرچه چو جغد دمن است
نیست او را چو همای اصل کریم.خاقانی.من عزیزم مصر حرمت را و این نامحرمان
غرزنان برزنند و غرچگان روستا.خاقانی.رنج دلم را سبب گردش ایام نیست
فعل سگ غرچه است قدح خر روستا.خاقانی.به پای پردگیان را به غرچکان مگذار
که پرده دار نباشد که پرده در نبود.سوزنی.چو غرچگان رباط چهارسو سوگند
همی خورند که جفت ملیح غر نبود.سوزنی.بفریبد دلت به هر سخنی
روستائی و غرچه را مانی.بدیعی. || ناتوان در مردی :
رویت بریشت اندر ناپیدا
چون کیر مرد غرچه بر مکان در.منجیک. || زبون. ( برهان قاطع ). نادانی زبون. ( اوبهی ) :
در گذر زین سرای غرچه فریب
درگذر زین سرای ( رباط ) مردم خوار.سنائی.