چگلی
معنی کلمه چگلی در فرهنگ معین
معنی کلمه چگلی در فرهنگ عمید
معنی کلمه چگلی در فرهنگ فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه چگلی
تا که چو گل بر بدیدت آن چگلی هیچ نبودش گمان که تو ز گلی
چغانی و چگلی و بلخی ردان بخاری و از غرجگان موبدان
پرده چو از چهره کشی حیرت شمع چگلی شانه چو در طره زنی غیرت مشک ختنی
آنگل که بود به حسن شمع چگلی سر وی نزند چو او سر از آب و گلی
همیشه تا زچگل ماه سرو قد خیزد بزی و ساقی بزم تو شاهد چگلی
غیرت دلبران چین وتتار رشک خوبان خلخ وچگلی
چه گلست اینکه ازو طینت ماست ما به از لعبت چین و چگلیم
ختنیوار رخ خوب بیاراستهای چگلیوار سر زلف بپیراستهای
هر شبانگاهی که طاس مرصع زحل بر سر پایهٔ چرخ می درخشید، نسر طایر گرد هامون گردون می گردید، مشتری از باغ فلکی چون لاله از دامن راغ می تافت، زهرۀ زیبا پیش شمع جوزا، برکارگاه ثریا، دیبای چگلی می بافت، هر شبانگاهی که چنین طناب ظلمت خود بگسترانیدی حبیب عجمی، از عبادتگاه خود به نزد عیال آمدی عیال و فرزندان همهٔ روز منتظر بوده که شبانگاه پدر درآید و ما را چیزکی آرد. راست چون حبیب نماز شام درآمدی، دست تهی عرق خجالت بر جبین او نشسته، انگشت تشویر به دندان گرفته که با زن و فرزند چه عذرگویم؟ عیال گفتی: هیچ آورده ای؟
ترک چگلی نیست بدین خوبی و نغزی ای ترک بگو راست مگر از چگلی تو