چگلی

معنی کلمه چگلی در لغت نامه دهخدا

چگلی. [ چ ِ گ ِ ] ( ص نسبی ) منسوب به شهر چگل. ( ناظم الاطباء ). منسوب به «چگل » که شهری از ترکستان قدیم است. کسی یا چیزی که از شهر چگل خیزد. و رجوع به چگل شود. || کنایه از مرد یا زن زیباروی و خوش آب و رنگ. و رجوع به چگل شود.

معنی کلمه چگلی در فرهنگ معین

(چِ گِ ) (ص نسب . ) زیباروی ، منسوب به شهر چگل که زیبارویانش معروف بودند.

معنی کلمه چگلی در فرهنگ عمید

از مردم چگل. &delta، بردگان خوب روی را از چگل به ایران می آورده اند، لذا در نزد شاعران فارسی زبان به زیبایی و خوش اندامی معروف شده اند: گاهی شراب خوری با شاهد چگلی / گاهی نشاط کنی با لعبت ختنی (امیرمعزی: ۶۳۱ ).

معنی کلمه چگلی در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - منسوب به چگل از اهل چگل . ۲ - زیبا روی .

جملاتی از کاربرد کلمه چگلی

تا که چو گل بر بدیدت آن چگلی هیچ نبودش گمان که تو ز گلی
چغانی و چگلی و بلخی ردان بخاری و از غرجگان موبدان
پرده چو از چهره کشی حیرت شمع چگلی شانه چو در طره زنی غیرت مشک ختنی
آنگل که بود به حسن شمع چگلی سر وی نزند چو او سر از آب و گلی
همیشه تا زچگل ماه سرو قد خیزد بزی و ساقی بزم تو شاهد چگلی
غیرت دلبران چین وتتار رشک خوبان خلخ وچگلی
چه گلست اینکه ازو طینت ماست ما به از لعبت چین و چگلیم
ختنی‌وار رخ خوب بیاراسته‌ای چگلی‌وار سر زلف بپیراسته‌ای
هر شبانگاهی که طاس مرصع زحل بر سر پایهٔ چرخ می درخشید، نسر طایر گرد هامون گردون می گردید، مشتری از باغ فلکی چون لاله از دامن راغ می تافت، زهرۀ زیبا پیش شمع جوزا، برکارگاه ثریا، دیبای چگلی می بافت، هر شبانگاهی که چنین طناب ظلمت خود بگسترانیدی حبیب عجمی، از عبادتگاه خود به نزد عیال آمدی عیال و فرزندان همهٔ روز منتظر بوده که شبانگاه پدر درآید و ما را چیزکی آرد. راست چون حبیب نماز شام درآمدی، دست تهی عرق خجالت بر جبین او نشسته، انگشت تشویر به دندان گرفته که با زن و فرزند چه عذرگویم؟ عیال گفتی: هیچ آورده ای؟
ترک چگلی نیست بدین خوبی و نغزی ای ترک بگو راست مگر از چگلی تو