عفریت

معنی کلمه عفریت در لغت نامه دهخدا

عفریت. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد سخت خبیث کربز. ( منتهی الارب ). عِفریت. رجوع به عِفریت شود.
عفریت. [ ع ِ ] ( ع ص ) اسد عفریت ؛ شیر توانای درشت خلقت. ( منتهی الارب ). سخت و شدید. ( از اقرب الموارد ).
- عفریت نفریت ؛ از اتباع است. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). یعنی ظالم و ستمکار. ( از ناظم الاطباء ).
|| به غایت رساننده هر چیزی. ( منتهی الارب ). || مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه کننده در آن و زیرک. || مرد سخت خبیث کربز. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). عَفریت. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) جانوری که در خاک نرم و در بن دیوار می باشد. || جانوری مانند کربسه که بر سوار پیش می آید و به دنب او را می زند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به عِفرّین شود. || دیو ستنبه . ( منتهی الارب ) ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( دهار ). دیو. ( غیاث اللغات ). دیو و اهریمن. ( فرهنگ فارسی معین ). مهتر پریان. ( دهار ). عفریت از انس و جن و شیاطین ، چیره شونده و مهتر آنان است ، و گویند نفوذکننده در امور و مبالغه کننده در آن از خبث و زیرکی است.( از اقرب الموارد ). تاء آن زائد است الحاق را، اگر یاء را متحرک بخوانیم تاء بدل به هاء شود: عِفرِیَه.ج ، عَفاریت که آن را نیز می توان بصورت عَفارِیَة خواند. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : قال عفریت من الجن أنا آتیک به قبل أن تقوم من مقامک. ( قرآن 39/27 )؛ دیوی از جن گفت من آن را برایت می آورم پیش از آنکه از جای خود برخیزی.
جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر
عفریت کرده کار ز تو کرده کارتر.دقیقی.نشستم از برش چون عرش بلقیس
بجست او چون یکی عفریت هایل.منوچهری.عفریت دوستار تو و دستیار تست
جبریل دستیار من و دوستار من.ناصرخسرو.سپه کرده عفریت بر زهره گردون
از انجم کشیده براو خشت و خنجر.ناصرخسرو.مگر ناگه کمین آورد برعفریت سیاره
مگر در شب شبیخون کرد بر مریخ اهریمن.امیر معزی.گرچه عفریت آورد عرش سبائی نزد جم
دیدنش جمشید والا بر نتابد بیش از این.خاقانی.گفت عفریتی که تختش را به فن
حاضر آرم تا تو زین بیرون شدن.مولوی.در پذیرم جمله زشتیت را
چون ملک پاکی دهم عفریت را.مولوی.

معنی کلمه عفریت در فرهنگ معین

(عِ ) [ ع . ] (اِ. ) موجودِ زشت و ترسناک ، دیو، غول . ج . عفاریت .

معنی کلمه عفریت در فرهنگ عمید

۱. موجود زشت، بد،و سهمناک، خبیث، منکر.
۲. زن پیر و زشت.
۳. موجود زشت و نیرومند، غول.
۴. [قدیمی] جن بزرگ و نیرومند.
۵. (صفت ) [قدیمی] زشت و قوی هیکل.

معنی کلمه عفریت در فرهنگ فارسی

خبیث، منکر، موجودزشت وبدوسهمناک، دیو، غول
( اسم ) ۱ - دیو اهریمن . ۲ - غول . ۳ - هر صورت مهیب و هولناکی که به تصور در آید و یا مشاهده گردد جمع عفاریت .
به غایت رساننده هر چیزی مرد درگذرنده در امور و رسا و مبالغه کننده در آن و زیرک

معنی کلمه عفریت در دانشنامه آزاد فارسی

عِفریت
جنّی نیرومند و قوی هیکل. در سورۀ نمل آیه ۳۹ این کلمه آورده شده و در آن به جنّی اشاره می کند که تخت بلقیس، ملکۀ سبا، را با سرعتی غیر قابل تصور از مملکت سبا به نزد سلیمان (ع) می آورد. به روایتی این عفریت همان صَخر جنی است. دیوی که انگشتر سلیمان (ع) را می رباید و مدتی کوتاه به جای او فرمانروایی می کند نیز نوعی عفریت بوده است.

معنی کلمه عفریت در دانشنامه اسلامی

[ویکی شیعه] عِفْرِیت‏ تعبیری در قرآن که در مورد فردی از جنیان، به کار رفته است. این واژه در روایات برای اشاره به موجود شر و موذی استفاده شده است.
عفریت برگرفته از عفرة به معنای فرد قوی که پشت حریف را به خاک می مالد. همچنین به زبردست، هوشمند و زیرک نیز عفریت گفته می شود. برخی، آن را به موجود موذی و پست معنا کرده‏ اند.
در سوره نمل ضمن داستان حضرت سلیمان (ع) از عفریت سخن گفته شده است. در آیه ۳۹ این سوره آمده است:
[ویکی الکتاب] معنی عِفْریتٌ: شرور و خبیث -عفریت
ریشه کلمه:
عفر (۱ بار)
. در قاموس و اقرب الموارد گفته: «اَلْعِفْریتُ: اَلنَّافِذُ فی الْاَمْرِ المبالغُ فیهِ مِنْ دُهاءٍ- و الخَبیثُ الْمُنْکَرُ» در اقرب گفته: گویند «رَجُلٌ عِفْریتٌ وَاَسَدٌ عِفْریتٌ» یعنی مرد قوی و شیر قوی. در مجمع فرموده: اصل عفریت از عفر به معنی تراب است که او حریف خویش رابه خاک می‏اندازد. علی هذا بهتر است عفریت را در آیه قوی و زیرک معنی کنیم یعنی زیرک پرزوری از جنیّان گفت :من تخت ملکه را پیش از آنکه از جای برخیزی برایت می‏آورم و آنچه امثال راغب آن را«العارم و الخبیث» (موذی پست) معنی کرده‏اند مناسب نیست. از نهایه ابن اثیر روشن می شود که تاء عفریت زائد و اصل آن عفری و آن به معنی قوی و زیرک است و در نامه ابوموسی آمده: «غَشِیَهُمْ یَوْمَ بَدْرٍ لیثاً عِفریاً» روز بدر در حالیکه مثل شیرقوی و زیرک بود بر سر کفار آمد ظاهراً ابوموسی این کلمه را در مدح علی «علیه‏السلام» گفته است. رجوع شود به «نهایه».

معنی کلمه عفریت در ویکی واژه

موجودِ زشت و ترسناک، دیو، غول.
عفاریت.

جملاتی از کاربرد کلمه عفریت

چو عفریت ملک سلیمان گزیده چو یأجوج سد سکندر گرفته
حاضر آمد تخت بلقیس آن زمان لیک ز آصف نه از فن عفریتیان
به پشت ژنده‌پیلان برنشسته ناوک‌اندازان چو عفریتان آتشبار بر کوه گران پیکر
عفریت دهر کش نبود شغل، جز ستم فرتوت چرخ کش نبود کار، جز جفا
کنام غولانستی و جای عفریتان مقام دیوانستی و کاخ اهریمن
بگفتا و فرعین و عفریت خواند بر خویش ایشان به زانو نشاند
ای هزاران کعبه پنهان در کنیس ای غلط‌انداز عفریت و بلیس
برون تاخت عفریت پیکر هیون که نیروی بازو کند آزمون
گروهی چو یکمشت عفریت حیران به کنجی چو گور جهودان خیبر
رنگ آن همچو چهرهٔ عفریت پوزه‌اش همچو پوز اهریمن