معنی کلمه عزازیل در لغت نامه دهخدا
کشوری گیر بیک حمله که آن کشور را
پادشاهست عزازیل و مهاکال وزیر.سوزنی.بد ز گستاخی کسوف آفتاب
شد عزازیلی ز جرأت رد باب.مولوی.شد عزازیلی از این مستی بلیس
که چرا آدم شود بر من رئیس.مولوی.وگر دردهد یک صلای کرم
عزازیل گوید نصیبی برم.سعدی.تکبر عزازیل را خوار کرد.سعدی.|| ( اِ ) روح پلید. || نام مرغی است کوچک. ( از ناظم الاطباء ). || اشاره به بزی است که در وادی غیرذی زرع فرستاده میشد. || اشاره است به انفصال خطایای قوم ، و مختصراً بر ذبح شده اشاره به کفاره خطایای قوم است. || ( اِخ ) اسم محلی است که بز را در آنجا میفرستادند. ( قاموس کتاب مقدس ).