عاکف

معنی کلمه عاکف در لغت نامه دهخدا

عاکف. [ ک ِ ] ( ع ص ) به جایی مقیم شونده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). ج ، عاکفون و عُکف و عکوف. ( اقرب الموارد ) : و المسجد الحرام الذی جعلناه للناس سواءالعاکف فیه و الباد. ( قرآن 25/22 )؛ و مسجد الحرام را برای مردم قرار دادیم که یکسان باشد مقیم در آن و وارد از خارج. || گوشه گیرنده در مسجد. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : عاکفان کعبه جلالش به تقصیر عبادت معترف. ( گلستان ). || نگاه دارنده خود را. || اصلاح کننده. || دیری ورزنده. ( منتهی الارب ). || عاکف و عاکفان ملأ اعلا؛ فرشتگان که در مقام بالا جای دارند. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه عاکف در فرهنگ معین

(کِ ) [ ع . ] (اِفا. ) گوشه گیرنده ، کسی که در مسجد یا هر جای دیگر برای عبادت گوشه بگیرد.

معنی کلمه عاکف در فرهنگ عمید

۱. کسی که در مسجد یا در گوشه ای برای عبادت مقام می کند، گوشه گیر، گوشه نشین.
۲. (تصوف ) کسی که از دنیا قطع علاقه می کند و فقط به خدا می پردازد.
۳. حاضر، مقیم.

معنی کلمه عاکف در فرهنگ فارسی

بازدارنده خود، گوشه گیرنده، مقیم، معتکف، گوشه نشین، کسی که درمسجدیادرگوشهای برای عبادت مقام کند
۱ - مقیم شونده معتکف . ۲ - کسی که در مسجد یا جای دیگر برای عبادت مقام گزیند گوشه گیرنده برای طاعت و عبادت جمع عاکفون عکف عکوف . یا عاکف ملا علی . فرشته .

معنی کلمه عاکف در فرهنگ اسم ها

اسم: عاکف (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: ākef) (فارسی: عاکِف) (انگلیسی: akef)
معنی: گوشه گیرنده برای عبادت، ( در قدیم ) آن که در جایی مقدس برای عبادت اقامت دائم داشته باشد، معتکف، ( به گونه ای احترام آمیز ) حاضر و مقیم

جملاتی از کاربرد کلمه عاکف

این زمان چندین امیر بزرگ از بیات مطلق و بیات شام در معسکر شاهنشاه اسلام موجود است، یکی از آن جمله امیرکبیر محمدعلی خان که در حد عراق عرب سالار سپاه است و برادرش اسمعیل خان عاکف حریم درگاه.
خوشا دیار محبت که اندر آن وادی طراز کعبه شود فرش عاکفان کنشت
به نیروی بخت و بازوی سخت رخت از ایوان بزم به میدان رزم برده گرد سرا پرده گردیدن آوردم، و از حال برده پرسیدن، یکی از عاکفان بارکه هم از واقفان کار است دچار افتاد محبس کنیز و طریق مخلص او نیز جستم گفت:
از عاکفان درگه سلطان عشق شو از محرمان خلوت اسرار یار باش
عاکفان ستر عصمت را ز بی آزرم چند صد گزند با وجود ذل بند
ز زهد عاکف و سیار صحن روضه او به ناز و منت گیرند من و سلوی را
تا بکی مخمور باشند از می روز الست عاکفان کوی خود را باده اسرار ده
او روانست و تو گویی واقفست او دوانست و تو گویی عاکفست
عاکفان حرمت قبلۀ اهل کرمند واقف از نکتۀ سر بستۀ لوح و قلمند
عاکفان کعبه توفیق را جز حریم دوست جائی هست نیست