طیش

معنی کلمه طیش در لغت نامه دهخدا

طیش. [ طَ ] ( ع اِمص ) سبکی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سبک سری.سبک مغزی. سبکساری. خفت عقل. سبک طبعی. ( زمخشری ) : و چون امیر محمود بشرب و عیش و اتلاف و طیش چنانکه شیوه میراثیان باشد. ( جهانگشای جوینی ). || تندمزاجی. خشم و غضب. || اضطراب. || شتابزدگی. || مجازاً بمعنی غصه و بیدماغی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) : و گردش زمان عیش ربیع او را به طیش خریف مبدل نکند. ( گلستان ). || ( مص ) سبک گردیدن. ( منتهی الارب )( غیاث اللغات ). سبکسار گردیدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). || رفتن عقل. || خطا کردن تیر از نشانه. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ). بگشتن تیراز نشانه. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). کله کردن تیر، یعنی جواز تیر از هدف. || غضب کردن.

معنی کلمه طیش در فرهنگ معین

(طِ یْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) سبک شدن . ۲ - (اِمص . ) بی عقلی ، سبکسری . ۳ - خشم ، غضب . ۴ - رنج . ۵ - اضطراب .

معنی کلمه طیش در فرهنگ عمید

۱. سبک شدن.
۲. بی عقل شدن.
۳. سبکی و خفت عقل، سبک سری.
۴. خشم، غضب.

معنی کلمه طیش در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) سبک شدن خفت عقل یافتن . ۲ - ( اسم ) سبکی سبکسری خفت عقل ۳ - تند مزاجی خشم غضب . ۴ - بی دماغی تعب . ۵ - اضطراب .

جملاتی از کاربرد کلمه طیش

طیش معدوم اندر او چون در حرم لات و هبل
بر شکر طوطیش نشیمن کرد بر قمر زاغش آشیان بگرفت
الهم اید جیشه و ابد عیشه و ازدد علی اعداء السلطان نصره و قهره و غیطه و طیشه. والسلام
بود دلت‌‌ گرم عیش روزه برانگیخت جیش گرم در آمد به طیش عیش ترا سرد کرد
ای دل نادیده عیش،‌ چند بری بار طیش فصل بهار است هین، نوبت غم نیست، هان
ای دل نادیده عیش، چند بری بار طیش فصل بهار است هین،‌ موسم غم نیست، هان
مرگ جوانان در جوانیتان پند داد سودمند نبود و موکل پیریتان بند بر نهاد گزند نکرد، مپندارید که عیش و طیش بآخر نخواهد رسید و لباس عمر بفرجام نخواهد درید کلا و حاشا و لا یکون الا ماشاء منادی شرع در خروش است و واعظ شیب بر بناگوش.
نوبهارست و روز عیش امروز بهل این اضطراب و طیش امروز
مغزها غرق جنون و عقلها محو طنون عیشها وقف منون و طیشها خصم وقار
حکمش روان به جمله سلاطین روزگار بی جیش و طیش ملک جهان را مسخر است