معنی کلمه صورت در لغت نامه دهخدا
ای قامت تو بصورت کاونجک
هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک.شهید بلخی.ای عاشق دلسوزه بدین جای سپنجی
همچون شمنی چینی بر صورت فرخار.( منسوب به رودکی ).غریب نایدش از من غریو گر شب و روز
بناله رعد غریوانم و بصورت غرو.کسائی.بصورت چو خورشید و صولت نهنگ
بهیبت چو شیر و بجستن پلنگ.فردوسی.باسبزه زمین برنگ بوقلمون شد
وز میغ هوا بصورت پشت پلنگ.منوچهری.بچگانمان همه ماننده شمس و قمرند
زآنکه هم صورت و هم سیرت هر دو پدرند.منوچهری.ببین گرت باید که بینی بظاهر
ازو صورت و سیرت حیدری را.ناصرخسرو.صورت مرگ زشت صورت را
پیش چشم پدرعیان کردی.مسعودسعد.از صورت چهارپایان هیچ صورت نیکوتر از اسب نیست. ( نوروزنامه ).
گر از آتش همی ترسی به مال کس مشو غره
که اینجا صورتش مالست وآنجا شکلش اژدرها.سنائی.یعنی تو محمدی بصورت
گر چند نه ای به وحی و برهان.خاقانی.صورت شیری دل شیریت نیست
گرچه دلت هست دلیریت نیست.نظامی.دادگری دید برای صواب
صورت بیدادگری را بخواب.نظامی.و در این صورت که منم با پیل دمان بزنم و با شیر ژیان پنجه درافکنم. ( گلستان سعدی ).
هزار سرو بمعنی بقامتت نرسد
وگرچه سرو بصورت بلندبالائیست.سعدی. || چهره. چهر. رخ. وجه. دیم. مُحَیّا. طلعت : دیلمان ناحیتی است با زبانها و صورتهای مختلف. ( حدود العالم ).
صورتی دارد نیکو چو سخن گفتن او
عادتی دارد با صورت خویش اندرخور.فرخی.هرکه از دور بدو درنگرد خیره شود
گوید این صورت و این طلعت شاهانه نگر.فرخی.زین صورت خوب خویش بندیش
با هفت نجوم همچو پروین.ناصرخسرو.هزاران درود و دوچندان تحیت
ز ایزد بر آن صورت روح پرور.ناصرخسرو.پشت بمسند بازداده و قصب بر روی فروگذاشته اند کی صورت پیدا بود. ( مجمل التواریخ ). بدین استکشاف صورت یقینی جمال ننمود. ( کلیله و دمنه ).