معنی کلمه صدا در لغت نامه دهخدا
شجر کافور چون زاید نگوئی حکمتش با من
صدا از کوه چون آید چگونه نی شکر دارد.ناصرخسرو.وزآن شبدیز تندرشیهه او
زمانه پر صدا چون کوهسار است.مسعودسعد.هرچه گویم همی بر این سر کوه
پاسخ من همه صدا باشد.مسعودسعد.سقفش به صدا پس از دو هفته
بی هیچ مدد نشیدخوانست.انوری.گر ز غمم صد یکی شرح دهم پیش کوه
آه دهدپاسخم کوه بجای صدا.خاقانی.گر این فصل بر کوه خوانی همانا
که جز بارک اﷲ صدائی نیابی.خاقانی.اگر بکوه رسیدی روایت سخنش
زهی رشید جواب آمدی بجای صدا.خاقانی.آخر آوازی در کوهی دهی صدائی بازدهد. ( سندبادنامه ص 54 ).
مگر طشت دوشینه کافتاده بود
بوقت سحرگه صدا داده بود.نظامی.صدائی برآورد کوه از نهفت
همان را که او گفته بد بازگفت.نظامی.این جهان کوه است و فعل ما ندا
بازگردد این نداها را صدا.مولوی.پرس پرسان کاین مؤذن کو کجاست
که صدای بانگ او راحت فزاست.مولوی.گوئی کدام سنگدل این پند بشنود
بر کوه خوان که باز بگوش آیدش صدا.سعدی.ترا که این همه بلبل نوای عشق زند
چه التفات بود بر صدای منکر زاغ.سعدی.گر برسد ناله سعدی به کوه
کوه بنالد بزبان صدا.سعدی.از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند.