معنی کلمه شکستن در لغت نامه دهخدا
اگر بیند به خواب اندر قرابه
زنی را بشکند میخ کلابه.طیان.که سهل است لعل بدخشان شکست
شکسته نشاید دگرباره بست.سعدی.خار بدرودن به مژگان سنگ بشکستن به دست
خار خاییدن به دندان کوه برکندن به چنگ.هاتف اصفهانی.قصف ، کسر؛ شکستن چیزی را. ( منتهی الارب ). لثم ؛ شکستن شتر سنگ را به پای. ( تاج المصادر بیهقی ). قصم ؛ شکستن چیزی را و جدا کردن. مقس ؛ شکستن چیزی را. قصد؛ شکستن چیزی که به نصف رسد. کرکرة؛ شکستن دانه. کزم ؛ شکستن با دندان پیشین چیزی را و برآوردن آنچه در اندرون آن چیز است به منظور خوردن. کسم ؛ شکستن به دست. سخن ؛ شکستن سنگ را. غضف ؛ شکستن چوب را. فت ؛ شکستن به انگشتان. ( منتهی الارب ). قضم ؛ شکستن بی جدا کردن. ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). وصم ؛ شکستن و معیوب کردن.( دهار ). هتو؛ شکستن چیزی را زیر پای. ( منتهی الارب ).
- اندرشکستن ؛ در بیت زیر از فردوسی ظاهراً به معنی ترتیب دادن ، اختصاص دادن ، منحصر و محدود کردن است :
ز پهلو همه موبدان را بخواند
سخنهای بایسته چندی براند
دو هفته در بار دادن ببست
بنوّی یکی دفتر اندر شکست