معنی کلمه شنگول در لغت نامه دهخدا
به غفلت عمر شد حافظ بیا با ما به میخانه
که شنگولان سرمستت بیاموزند کاری خوش.حافظ.صبا زان لولی شنگول سرمست
چه داری آگهی چون است حالش.حافظ.- شنگول شدن ؛ به وجد آمدن. حالت شنگولی و نشاط و سرمستی در کسی به عللی که ذکر شد. ( فرهنگ عامیانه جمالزاده ).
|| ( اِ ) نام یکی از بچه های بزی است که در افسانه های کودکان معروف به بزبز قندی است و سه فرزند او به ترتیب شنگول و منگول و حبه انگور نام دارند. ( فرهنگ عامیانه جمال زاده ). || دزد و راهزن. ( برهان ) :
در شهر شنگولان دلم هر دم بغارت میبرند
از دست این مادرغران چون وحش صحرائی شدم.حکیم نزاری ( از جهانگیری ).|| خرطوم فیل. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ).