شعور

معنی کلمه شعور در لغت نامه دهخدا

شعور. [ ش َ ] ( ع اِ ) نوعی ماهی. ( از اقرب الموارد ) ( یادداشت مؤلف ). || ( اِخ ) اسب نجیبی از آن حبطات بود. ( از اقرب الموارد ). نام اسب پسران حارث بن عمرو. ( منتهی الارب ).
شعور. [ ش ُ ] ( ع اِ ) ج ِ شَعْر. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ شَعَر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به شَعْر و شَعَر شود. || ( اِمص ) فهم و دریافت و ادراک و معرفت. ( ناظم الاطباء ). دریافت. اندریافت. هوش. ( یادداشت مؤلف ).
- شعور گرفتن از کسی ؛ سلب عقل و هوش از وی :
ز سنگ خاره دل آن چشم بازیگوش میگیرد
شعور از زاهد خشک آن لب می نوش میگیرد.صائب تبریزی ( از آنندراج ). || ( اصطلاح روانشناسی ) نفس در عین اینکه جولانگاه حالات مختلف یا به عبارت صحیح تر، خود آن حالت است ، و به وجود آنها نیز آگاهی دارد و از این حیث کسی را ماند که هم خواننده است هم مستمع. بنابراین عالم و معلوم یکی است. برای سهولت مطالعه و بیان هر یک از این دو جنبه نفس را به لفظی مخصوص تعبیر می کنیم و از این رو که خود کیفیات نفسانی است آنرا نفس می گوییم و از جهت اینکه علم به آن دارد شعور یا وجدانش مینامیم. ( فرهنگ فارسی معین از روانشناسی تربیتی سیاسی ). چون ادراک بدون استنباط باشد آنرا شعور خوانند و چون وقوف باشد بر حصول تمام معنی حاصل شده آنرا تصور مینامند. ( فرهنگ فارسی معین از فرهنگ سجادی ).
- شعور باطنی ( باطن ) ؛ میان نفسانیات صریحه و مغفوله حد فاصل و قاطعی وجود ندارد بلکه حالاتی یافت میشوند که نه مغفولند و نه صریح. مجموعه نفسانیات صریحه و مجموع نفسانیات مغفوله را میتوان نامگذاری کرد و چنانکه معمول است دسته اول را به شعور ظاهر و دسته دوم را به شعور باطن تعبیر نمود. ( فرهنگ فارسی معین ).
- شعور ظاهر ؛ مجموع نفسانیات صریحه. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ترکیب شعور باطنی ( باطن ) شود.
|| زیرکی و فِراست. || هنر. || دانش. ( ناظم الاطباء ).
- ارباب شعور ؛ علما و حکما و دانایان. ( ناظم الاطباء ).
- باشعور ؛ صاحب عقل و خرد و هوش. خداوند درک و فهم و معرفت. ( یادداشت مؤلف ).
- بی شعور ؛ لفظی است که در مقام تحقیر و اهانت به کسی گویند.
- || آنکه عقل و شعور کامل ندارد.
|| ( اصطلاح حکمت ) ادراک شیئی است من غیر ثبات و این اصطلاح حکماست. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به حکمت اشراق ص 112، 115، 117، 136، 229 و 252 شود.

معنی کلمه شعور در فرهنگ معین

(شُ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) دریافتن . ۲ - (اِ مص . ) ادراک . ۳ - آگاهی .

معنی کلمه شعور در فرهنگ عمید

۱. دانستن و دریافتن.
۲. حس کردن.
۳. (اسم ) فهم و ادراک.

معنی کلمه شعور در فرهنگ فارسی

دانستن ودریافتن، حس کردن، فهم وادراک
۱ - ( مصدر ) حس کردن دریافتن ادراک کردن . ۲ - ( اسم ) ادراک اندر یافت . ۳ - آگاهی ۴ - نفس در عین اینکه جولانگاه حالات مختلف یا به عبارت صحیحتر خود آن حالاتست به وجود آن ها نیز آگاهی دارد و از این حیث کسی را ماند که هم خواننده است هم مستمع بنابراین عالم و معلوم یکی است . برای سهولت مطالعه و بیان هر یک از این دو جنبه نفس را به لفظی مخصوص تعبیر می کنیم : از این رو که خود کیفیات نفسانی است آن را نفس می گوییم و از جهت این که علم به آن کیفیات دارد شعور یا وجدانش می نامیم . میان نفسیات صریحه و مغفوله حد فاصل و قاطعی وجود ندارد بلکه حالاتی یافت می شوند که نه معقولند نه صریح . مجموع نفسیات مغفوله را می توان نامگذاری کرده چنان که معمول است دسته اول را به شعور ظاهر و دسته دوم را به شعور باطن تعبیر نمود . ( روانشناسی تربیتی دکتر سیاسی ۵ . ) ۲۵ - چون ادراک بدون استنباط باشد آن را شعور خوانند و چون وقوف باشدبر حصول تمام معنی حاصل شده آن را تصور می نامند .
نوعی ماهی یا اسب نجیبی از آن حبطات بود

معنی کلمه شعور در دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:آگاهی (فلسفه)

معنی کلمه شعور در ویکی واژه

دریافتن.
ادراک.
آگاهی.

جملاتی از کاربرد کلمه شعور

عنقاست تمنا همه صیاد شعورند بیجا چو بود بحث بود حرف بجا هیچ
شاهدی که لغت‌نامه دهخدا (مدخل «گائیدن») بر معنای گائیدن آورده بیتی است که شعوری از ابوالمعالی نقل کرده:
نکرد کعبه به سنگ نشان ترا ره دان به این شعور، تو از بی نشان چه می خواهی؟
بود فاخته از دل ودیده کور نمی باشد او را شعیری شعور
پس آنچه به اولاد، و اولاد اولاد ظالم، از ظلم می رسد اگر چه ظاهرا بر او ظالم است و لیکن در معنی نعمتی است از خدا بر او، که فایده از برای دیگران نیز دارد پس هر که را اندک عقل و شعوری بوده باشد، و دشمن خود و بازماندگان خود نباشد و اعتقاد به مرگ و رسیدن به حساب و ثواب و عقاب روز قیامت داشته باشد البته خود را از ظلم نگاه می دارد.
شاهد ثانی شعور دیگری خویش را دیدن بنور دیگری
تبدیل لوکیوس به الاغ در حالی است که شعور و قوّهٔ ادراک انسانی اش، همچنان محفوظ و دست نخورده باقی‌مانده‌است و وی به روشنی و وضوح متوجه هر آنچه در اطرافش می‌گذرد، هست.
در بعضی‌ها این خصوصیت چندان شدید است که وقتی کسی با آنان گفت‌وگو می‌کند و شعورش را چنان‌که باید پنهان نمی‌کند، احساس می‌کنند موردِ اهانت قرار گرفته‌اند — حتی اگر این احساس را در آن لحظه ابراز نکنند — اما گویندهٔ بی‌تجربه بیهوده به فکر فرومی‌رود و می‌کوشد بفهمد چرا خشم و نفرتِ دیگری را برانگیخته است.
همین خاصیت عمومی و مشترک تمام اشیای بی‌شمار و گونه‌گونه یعنی وجود عینی آن‌ها و مستقل بودنشان از تفکر و شعور انسان است که آن را با مفهوم فلسفی «ماده» بیان می‌کنیم.
آنها، تفسیر شعور و اگاهی،تفسیر چند جهانی و تفسیر کپنهاگی می باشند.
صبح شعور، مست شکر خواب غفلت است افسانه ای ز دیده بیدار مانده است
بعضی از دانشمندان مرحله «نیم آگاهی» را معادل و مرادف «شعور آگاه» دانسته‌اند. تفکیک بین این دو حالت شایسته‌تر است.
در حقوق ایران، تعریف قانونی و مشخصی از دورهٔ تمیز نشده‌است. به کودکی که در دورهٔ تمیز باشد، کودک مُمَیِّز گفته می‌شود و آن عبارت از کودکی است که گرچه سن و سال کمی دارد، ولی شعورش به امور روزمره می‌کشد و سرش در خرید و فروش‌های عادی کلاه نمی‌رود و هنجارهای روزمرهٔ مردم را تا حد متعارف می‌داند. کودک غیر ممیز نیز کسی است که پا به دورهٔ تمیز نگذاشته باشد. پس دورهٔ عدم تمیز، به دورهٔ زندگانی کودک، پیش از دورهٔ تمیز، گفته می‌شود.
صد ازین عصمت است هر نفسی که ندارد بدان شعور کسی
این مرحله از آگاهی، شامل حالات «نیمه آگاهی» است که امواج آن گاهی به ساحل شعور آگاه و گاهی به ساحل شعور ناخودآگاه می‌زند.
کلارک عقیده دارد فراتر از منظومه شمسی موجودات ذی‌شعوری وجود دارند. او موجوداتی را توصیف می‌کند که قادرند خود را به انرژی و آنگاه بار دیگر به ماده تبدیل کنند. او می‌گوید: این که کسانی از فضای خارج به ملاقات زمین آمده باشند اندیشه‌ای کاملاً معقول است و در واقع اگر این رویداد طی چند میلیارد سالی که از عمر زمین می‌گذرد رخ نداده باشد، جای شگفتی دارد.
من که از گرم اختلاطی های آتش زنده ام گر شعوری دارم از یاد تو غافل چون شوم
اى موش! از این نوع کسان به کشف و کرامات اعتقاد دارند که عقل و درک و شعور ندارند و به گمان خود سعى کرده‌اند و معرفتى حاصل نموده‌اند.
شعور نیست که یک دم به خویش پردازم خرابم از قدح التفات دم به دمش