گونه گونه

معنی کلمه گونه گونه در لغت نامه دهخدا

گونه گونه. [ن َ / ن ِ ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ) رنگارنگ. ( انجمن آرای ناصری ذیل ماده گون ). گوناگون. لونالون. ملون به الوان. از هر لون. از هر رنگ. رنگهای مختلف :
ز هر گونه گونه درخشان درفش
جهانی شده سرخ و زرد و بنفش.فردوسی. || اقسام مختلف. ( ناظم الاطباء ). متنوع. متعدد. بسیار. از هر نوع. از هر شکل. جور به جور. جوراجور. از هر دست و از هر صنف :
ز بس گونه گونه سنان و درفش
سپرهای زرین و زرینه کفش.فردوسی.هوا سربسر سرخ و زرد و بنفش
ز بس نیزه و گونه گونه درفش.فردوسی.گهی چو مرد پریسای گونه گونه صور
همی نماید زیر نگینه لبلاب.لبیبی.و مرغزار پرمیوه ما بودی ، از تو میوه گونه گونه یافتیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 338 ). شخص امیر ماضی... را در پیش دل و چشم نهد و در نعمتها و نواختهای گونه گونه و جاه و نهاد وی نگرد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 333 ).
بار خدایا بسی عذاب کشیدی
انده و تیمار گونه گونه بدیدی.قطران.نشانه کردم خود را به گونه گونه گناه
نشانه ٔچه که برجاست تیر خذلانم.سوزنی.هریکی گونه گونه از رنگی
بوی هر گل رسیده فرسنگی.نظامی.از این در گونه گونه دُرهمی سفت
سخن چندان که میدانست میگفت.نظامی.گونه گونه شربت و کوزه یکی
تا نماند در می غیبت شکی.مولوی.گونه گونه خوردنیها صدهزار
جمله یک چیز است اندر اعتبار.مولوی.به رنگ رنگ ریاحین و گونه گونه نبات
به غور و نجد زمین فانظروا الی الاَّثار.( ترجمه محاسن اصفهان ص 99 ). || ( اِ مرکب ) اطوار مختلف. اشکال مختلف. هیأتهای مختلف. حالات مختلف :
تا دگر روز در جهان آید
پس بگردد به گونه گونه جهان.سعدی.

معنی کلمه گونه گونه در فرهنگ فارسی

۱ - گونه گونه رنگارنگ . ۲ - مختلف متعدد بانواع و اقسام : و چون خوانسالاران خوانها نهاده و سماطها کشیده اطعم. گوناگون از حد چند و چون بیرون ... توضیح بهمین معنی گاه بصورت قید اید : هر روز هزار بار چون بوقلمون می گرداند عشق توام گوناگون . ( عطار )

معنی کلمه گونه گونه در ویکی واژه

گونه‌گونه
مترادف کیسه کیسه یا گونی گونی در زبان فارسی، زمانی صرف می‌شود که بخواهند خبر حمل بار توسط کیسه‌های بسیار را بدهند. گونه گونه آپار دِ لهَ! کیسه کیسه بردند!

جملاتی از کاربرد کلمه گونه گونه

پیشت از گونه گونه بی‌نفسی که نگون باد نفس کافرکیش
آنچه تو دانی ز گونه گونه جفاها نیک بدآنست که روزگار نداند
از پرند گونه گونه باغ گشته چون طراز باد غارت کرده گوئی ملک خر خیز و ختن
ز آن تازه تازه، تازه بهر شهر ازو شکر ز آن گونه گونه، گونه من چون گل بهار
بگونه طره افکندی و کردی تیره گون روزم چگونه گونه نخراشم که اینم روزگار استی
زرنک رنک عذاب وز گونه گونه عتاب خدای بهر تو بنموده نقد نیران را
ز کردگار که جانها فدای نامش باد همیرساندت مهمان بگونه گونه نثار
تقی و عاقبت اندیش نیست از ما کس ازین شدیم سزاوار گونه گونه عقاب
از گونه گونه نعمت وز جنس جنس عطر در مجلس تو مست شده حس ذوق و شم
همیشه تا به زمین گونه گونه باشد گل همیشه تا به زمین تیز تیز گردد خار