معنی کلمه شرح در لغت نامه دهخدا
- شرح صدر ؛ گشادگی دل. وسعت آن. کنایه از آماده شدن برای قبول قول حق. قوله تعالی : فمن یرد اﷲ ان یشرح صدره للاسلام. ( قرآن 125/6 ). ( از تاج العروس ).
- شرح صدر به چیزی یا بخاطر چیزی ؛ کنایه از شادمان ودلخوش شدن بدان. ( از اقرب الموارد ).
|| ربودن دوشیزگی باکره را یا ستان آرمیدن با باکره. ( از منتهی الارب ). ربودن دوشیزگی باکره را یا گرد آمدن باکره را در حال خوابیدن بر پشت. ( از تاج العروس ). || کشف و تفسیر و بیان غامض. ( از اقرب الموارد ). واضح و آشکار کردن و مسئله مشکل را بیان کردن و این مجازی است. ( از تاج العروس ). بیان کردن سخن پوشیده را. پیدا و نمایان کردن. ( از منتهی الارب ). پدید کردن. ( زوزنی ). پیدا کردن وتفسیر کردن. ( بحر الجواهر ). بسط. تفسیر. تشریح. بیان. تبیین. کشف. ایضاح. بازنمودن چگونگی. روشن کردن. گزاره. گزارش : رقعتی نبشتم به شرح تمام و پیش شدم. ( تاریخ بیهقی ). در این تن سه قوه است... و سخن اندر آن باب دراز است که اگر به شرح آن مشغول شود غرضی در میان گم گردد. ( تاریخ بیهقی ).
به هر وصفی که گویم زآن فزون است
ز هر شرحی که من دانم برون است.ناصرخسرو.... و زیر او انواع تاریکی و تنگی چنانکه به شرح آن حاجت نباشد. ( کلیله و دمنه ). اما شرح و تفصیل آن ممکن نیست. ( کلیله و دمنه ).
به شرح و تبیان حاجت نیایدم به بدی
از آنکه من به بدی شرح شرح و تبیانم.سوزنی.کان یاقوت و پس آنگاه وبا ممکن نیست
شرح خاصیت آن کان به خراسان یابم.خاقانی.حال دل خاقانی اگر شرح پذیرد
حقا که به صد نامه نوشتن نتوانم.خاقانی.در نامه هایی که سلطان از آن سفر نوشته بود چنان شرح فرموده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 413 ). اشتغال به شرح احوال هریک از مقصود کتاب فایت گرداند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 257 ).