شجون. [ ش ُ ] ( ع اِ ) ج ِ شَجن ، شَجِن. ( منتهی الارب ). فنون. ( مهذب الاسماء ). گویند: فلان ذوشجون ؛ ای ذوفنون. ( مهذب الاسماء ). الحدیث ذوشجون ؛ یعنی انواع فنون و اغراض دارد و پیچ درپیچ است یا شاخها و شعبه ها داردو بعض آن در بعض درآمده. ( منتهی الارب ) : این نخواندی کالکلام ای مستهام فی شجون جره جر الکلام.مولوی.- امر شجون ؛ امر عظیم : چون پیاپی گشت آن امر شجون نیل می آمد سراسر جمله خون.مولوی.رجوع به شجن شود. شجون. [ ش ُ ] ( ع مص ) لازم و متعدی است. اندوهگین کردن. || اندوهگین شدن. ( از منتهی الارب ).
معنی کلمه شجون در فرهنگ معین
(شُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) محزون شدن . ۲ - (اِمص . ) حزن ، اندوهگینی .
معنی کلمه شجون در فرهنگ عمید
= شجن اندوهگین شدن.
معنی کلمه شجون در فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع شجن ۱ - اندوهها حزنها ۲ - شاخه های پیچیده ودرهم . ۳ - شعبه های هر چیز . یا امر شجون . ۱ - کار پیچیده و مبهم . ۲ - امری پر از غم و اندوه .
معنی کلمه شجون در ویکی واژه
محزون شدن. حزن، اندوهگینی.
جملاتی از کاربرد کلمه شجون
او خواهرزادهٔ جعفر شجونی است اما خود را رشدیافتهٔ مکتب محمود طالقانی و خط ملی مذهبی میداند.
چون آینه باش ای عمو خوش بیزبان افسانه گو زیرا که مستی کم شود چون ماجرا گردد شجون
همه شکستهدل و مستمند و زار و اسیر ندیم حسرت و یار شجون و جفت شجن
واندرین دوران که انصاف تو روی اندر کشید فتنها شد ذوشجون و قصدها شد منشعب
این نخواندی کالکلام ای مستهام فی شجون جره جر الکلام
شبی به خیمه ابداعیان کن فیکون حدیث حسن تو می رفت و الحدیث شجون
ما جنون واحد لی فی الشجون بل جنون فی جنون فی جنون
همه حدیث خلایق ثنای صدر تو باد وگرچه هست در امثال : کلحدیث شجون
چشمهٔ زان سنگ آمد بر برون شد روان مانندهٔ عین شجون
به گزارش دانشجونیوز بر اثر شلیک این نیروها که مجهز به سلاح گرم بودند، یک نفر از معترضین در میدان هفت تیر کشته شد. همچنین بر اثر درگیریها در میدان هفت تیر تعدادی دیگر از مردم نیز مجروح شدند. یکی از حاضران در صحنه به دانشجونیوز گفت: شدت جراحت وارده بر فردی که مورد هدف گلوله قرار گرفت، به حدی بود که این شهروند پس از دقایقی در میدان هفت تیر جان سپرد. این در حالی است که بیبیسی فارسی هم به نقل از یک شاهد عینی دیگر گزارش کرد که صدای تیراندازی از حوالی خیابان عباسآباد در تهران شنیدهشد.
گفته شد نکته های گوناگون موج زد بحر الحدیث شجون
تو عزیز مصر احسانی و او یوسفصفت خستهٔ گرگ شجون و بستهٔ سجن شجن