سیماش
جملاتی از کاربرد کلمه سیماش
چراغ دلم «میرباقر» که داشت ز سیماش نور سیادت ظهور
ز عون میر و ز لطف دبیر و فهم وزیر سوی اسیر بسی خوبتر بود سیماش
ز سیماش وحشت فراز آمدی نرفتی به کاری که باز آمدی
فتاده به پائین مهوش سمند رخ ماهسیماش گشته نژند
تنها نه همین خنده و سیماش خوشست خشم و سخط و طعنه و صفراش خوشست
از گردنش معلق و در دامنش نگون با ساعدش همال و به سیماش هم بری
نماید آینه سیمای هر کس ازیرا صورت و سیماش نبود
در دریای کرم بوطاهر آن ز سیماش سعادت ظاهر
دل رفت بر کسیکه سیماش خوشست غم خوش نبود ولیک غمهاش خوشست