معنی کلمه سهم در لغت نامه دهخدا
دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست
با نهیب و سهم این آوای کیست ؟رودکی.چو از دور دیدش بر آن سهم و خشم
پر از خاک روی و پر ازگرد چشم.فردوسی.چو اسفندیار آن گو پیلتن
خداوند او رنگ و با سهم تن.فردوسی.ز سهم نامش دست دبیر سست شود
چو کرد خواهد بر نامه نام او عنوان.فرخی.ملوک را قلم و تیغ برترین سهمی است
بترسد از قلم و تیغ شیر شرزه نر.فرخی.از بیم تو بهراسد در چرخ ستاره
پنهان شود از سهم تو در سنگ شراره.منوچهری.بدو منقار، زمین چون بنشیند بکند
گویی از سهم کند نامه نهان بر سر راه.منوچهری.همان سهم تو سهم اسفندیار
همان عدل تو عدل نوشیروان.منوچهری.تن پیل دارد توان پلنگ
دل و زهره شیر و سهم نهنگ.اسدی.همی در پیش برخواهم گرفتن
رهی با سهم دوزخ هول محشر.مسعودسعد.از سهم روی و بانگ کریه و نفیر او
هر زنده گوش و چشم همی داشت کور و کر.مسعودسعد.و هیبت و سهم او چنان بود که مدتی مرگ او پوشیده ماند وکس نیارست پرسیدن. ( مجمل التواریخ و القصص ).
درآمد همچو مرغ تاب دیده
که بود آن سهم را در خواب دیده.نظامی.صدهزاران کشتی با هول و سهم
تخته تخته گشته در دریای وهم.مولوی.
سهم. [ س َ] ( ع مص ) قرعه زدن. ( دهار ). قرعه بردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( اِخ ) صورتی است فلکی از صورشمالی. دارای پنج کوکب بین منقار دجاجه و بین نسر طایر در داخل کهکشان بزرگ. پیکان آن بسوی مشرق است. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اِ ) آن تیر که بدان قمار کنند. ج ، اسهم ، سهام. ( مهذب الاسماء ). تیر قمار. ( دهار ). تیر قرع. ج ، سهام. ( منتهی الارب ). تیر قرعه. ( ناظم الاطباء ). || تیر پیکان دار. ( برهان ). تیر که از کمان رها کنند. ( غیاث ). تیر. ( فرهنگستان ) ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) :