سنگک. [ س َ گ َ ] ( اِمصغر ) مصغر سنگ. ( از برهان ) ( فرهنگ رشیدی ). || ( از: سنگ + ک ، پسوند شباهت ) نانی که بر سنگ پخته میشود. امروزه نیز سنگک گویند. نام نانی است که چون خمیرآنرا بر روی تنوری که پر از سنگ ریزه است اندازند به این اسم موسوم شده است. ( از آنندراج ) : بیش است از تو در سر روزی هوای تو سنگک بسینه سنگ زند از برای تو.محسن تأثیر ( از آنندراج ). || تگرگ. ژاله. ( برهان ).( از سنگ + ک ، پسوند شباهت ) طبری ( سنگ تریک ) ( تگرگ )، مازندرانی کنونی «سنگ تریک « » تگرگ » ( تریک ، تگرگ ).«واژه نامه ص 443». ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). ژاله. ( جهانگیری ). تگرگ. ژاله. سنگچه. ( فرهنگ رشیدی ).یخچه. ( یادداشت بخط مؤلف ) : ویحک ای ابر بر گنه کاران سنگک و برف باری و باران.عنصری.برویاند هزاران سنبل و گل بعون آفتاب از سنگ و سنگک.عنصری ( از فرهنگ رشیدی ).ز فیض دست تو گر ابر رشحه ای یابد همه لاَّلی بارد ز ابرنه سنگک.دیوان شمس فخری ( ویراسته کیا ص 255 ).|| نام نوعی از غله است و آن سیاه و کوچک میباشد. ( برهان ). نام غله ای است که آنرا سنک نیز خوانند. ( جهانگیری ). || نام مرغی است کوچک و شکاری از جنس سیاه چشم که آنرا ترمتای گویند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ).
معنی کلمه سنگک در فرهنگ معین
(سَ گَ ) (اِ. )۱ - نانی که بر روی سنگ - های خردوداغ در داخل تنور می پزند.۲ - سنگ کوچک . ۳ - تگرگ . ۴ - ژاله .
معنی کلمه سنگک در فرهنگ عمید
۱. نوعی نان که در تنور بر روی سنگ ریزه پخته می شود. ۲. [قدیمی] سنگ خرد، سنگ کوچک. ۳. (هواشناسی ) [قدیمی] = تگرگ: ویحک ای ابر بر گنهکاران / سنگک و برف باری و باران (عنصری: ۳۶۸ ).
معنی کلمه سنگک در فرهنگ فارسی
سنگ کوچک، سنگ خرد، تگرگ نیزگفته اند، نوعی نان نازک که درتنوربروی سنگریزه پخته میشود ۱ - سنک کوچک سنگ خرد . ۲ - تگرگ . ۳ - ژاله . ۴ - نانی که از آرد گندم بروی ریگ ( سنگ خرد ) گرم در داخل تنور پزند . ۵ - نوعی غله سیاه و کوچک خلر . ۶ - پرنده ایست شکاری از دسته سیاه چشمان ترمتای طمتایی سنگدان .
معنی کلمه سنگک در ویکی واژه
نانی که بر روی سنگ -های خردوداغ در داخل تنور میپزند. سنگ کوچک. تگرگ. ژاله.
جملاتی از کاربرد کلمه سنگک
سنگکی کم ز مهره تسبیح در کفش سبحه خوان به لفظ فصیح
مسلمانان بغزاء وی شدند و نصرت مسلمانان را بود، و او را بگرفتند بقهر و خواستند که او را تعذیب کنند تا در عذاب هلاک شود، قمقمه عظیم بساختند و او را در آن نشاندند در میان آب، و آتش در زیر آن کردند، آن مرد طاغی در آن عذاب بتان را یکان یکان میخواند، و ازیشان فریاد رسی همی جست، میگفت یا فلان و یا فلان أ لم اکن اعبدک، الم امسح وجهک و افعل و افعل؟ چون ازیشان درماند و فریاد رسی نبود، روی سوی آسمان کرد و باخلاص گفت لا اله الا اللَّه همان ساعت بفرمان اللَّه بر مثال ناودانی در هوا پیدا شد، آبی سرد از آن روان شد، بسر وی فرود آمد، بادی عاصف فرو گشاد، آن آتش را بکشت و قمقمه برداشت و هم چنان در هوا میبرد تا در میان قوم خویش بزمین آمد، و هم چنان میگفت لا اله الّا اللَّه قوم وی او را از قمقمه بیرون آوردند و گفتند ما امرک و ما شأنک؟ وی قصه خویش بگفت، و آن قوم همه مسلمان شدند. مؤمنانرا آن حال عجب آمد، یکی ازیشان بخواب دید که رب العزة جل جلاله ندا کرد و گفت «انه دعا آلهته فلم تجبه، و دعانی فاجبته و لم اکن کالصّم البکم الذین لا یعقلون» عبد العزیز بن ابی داود گفت مردی در بادیه خدای را عز و جل عبادت میکرد، و در نماز گاه خویش هفت سنگک نهاده بود، هر گه ورد خود بگزاردی، گفتی، یا احجار! اشهد کنّ ان لا اله الا اللَّه پس در بیماری مرگ گفت بخواب دیدم، که مرا سوی دوزخ راندند، بهر در که رسیدم از درهای دوزخ، از آن سنگها یکی دیدم که در دوزخ بآن استوار کرده و بر بسته، دانستم و واشناختم، که آن سنگهااند که بر کلمه توحید گواه کرده بودم. ابو معشر گفت مردی از دنیا بیرون شد، او را در خاک نهادند، دو فریشته بر وی آمدند، یکی ازیشان گفت انظر ما تری، بنگر تا چه بینی، یعنی که کلمه شهادت از ظاهر و باطن وی بجوی، تا و ازو هست یا نه، آن فریشته در درون و بیرون وی بگشت، هیچیز ندید، هر دو نومید شدند. آخر یکی گفت آنک انگشتری در انگشت دارد، بنگر تا نقش نگین وی چیست؟ بنگرست نقش آن لا اله الا اللَّه بود، بحرمت و برکت آن، خدای وی را بیامرزید. ابو عبد اللَّه نباجی مردی بود از بزرگان دین و متعبدان روزگار، زبیده را بخواب دید، گونه و رویش بگشته و زرد شده، گفت یا زبیده رنگ روی تو زرد نبود، این زردی از چیست؟ گفت از آنست که بشر مریسی سر معتزلیان امروز از بغداد او را بیاوردند و دوزخ زفیری کرد برو، ما همه از سیاست آن زفیر چنین زرد روی گشتیم. گفتم حال تو چیست؟ گفت حال من نیکوست، که رب العزة مرا بیامرزید و بزنی بعثمان عفان داد و با من کرامتها کرد، گفتم هیچ دانی که آن کرامتها را سبب چه بود؟ گفت آن بود که پیوسته این کلمات میگفتم «لا اله الا اللَّه یقینا و حقا، لا اله الا اللَّه ایمانا و صدقا، لا اله الا اللَّه عبودیّة و رقّا، لا اله الا اللَّه ارضی به ربی، لا اله الا اللَّه افنی به عمری، لا اله الا اللَّه مونسی فی قبری، لا اله الا اللَّه وحده لا شریک له، لا اله الا اللَّه، له الملک و له الحمد، لا اله الّا اللَّه و لا حول و لا قوة الا باللّه». و خبر درست است از مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله و سلم که گویندگان «لا اله الّا اللَّه» را در گور وحشت و اندوه نیست، و نه در قیامت ایشان را ترسی و بیمی، و گویی در ایشان مینگرم که از خاک بیرون آیند و گرد و خاک از سرهای خویش میافشانند و میگویند
سنگک کوچکی ز منقارش کمتر از فندقی است مقدارش
به چو خط سنگک از خباز گیرم پیازی با هزاران ناز گیرم
ما گهر بافتیم چند شما در ره سنگک و مجوره دوید
آن درم سنگکی که برناید از گرانی به یک جهان میزان
یکی و پنج و سی وز بیست نیمی وگر قدرت بود فرسنگکی چند
هر چشمه ی کار اوست بیشک صد چشمه برنگ نان سنگک
نان از این تُردتر و خوب تر و شیرین تر نان سنگک که دگر پشمک و حلوا نشود
ز سنگک باغ چون دشت نمک شد که بود از لاله چون کان بدخشا